ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

از دوری...


دوری خر است، و خیلی بد است، و باعث می شود خیلی وقت ها فکر کنی شاید نتوانی تاب بیاوری، خیلی وقت ها فکر کنی که چه؟ و زندگی چه مزخرف است، و اندوه چه بی پایان است، و خیلی وقت ها چون دیده نمی شوی، دانسته هم نمی شوی، حرف زدن و شنیده شدن بدون دیده شدن مزخرف می نماید، بغض های پشت تلفنی و بیرون ریختنش مسکِّن نیستند، بیادت می آید که چه بسیار غروب ها که تا به خانه می آمدی مثل یک بچه دبستانی بغضت را می شکستی، و های های گریه می کردی، بعد به این می اندیشی اینهمه نبودن را تا کجا تاب خواهی آورد؟ اینهمه بغل نشدن؟ اینهمه نوازش نشدن هنگام های گریه؟

دوری خر است، و باعث می شود فکر کنی از این راه دور ارزش ندارد خیلی وقت ها خیلی چیزها گفته شود، که باعث می شود خیلی از حرف ها ناگفته بماند، دوری خر است چون زمانی که تو می خواهی با او حرف بزنی او در خواب است، و الآن هفت ماه و بیست روز است که شب ها با او حرف نزده ای، و اینکه شب ها با کسی که نیمه تو است حرف نزنی خیلی بد است، اینکه درست در لحظاتی که دوست داشته ای شنیده شوی حرف نزده باشی وحشتناک است، و اینکه چون راه دور است از توصیف و توجیه خیلی چیزها سر باز بزنی خوب نیست.

دوری خر است مخصوصا" وقتی یلدا بیاید و یلدا با تولد او همراه باشد و او نباشد و تنها باشی و تنها کاری که از دستت بیاید یک دقیقه بیشتر خوابیدن باشد و بس، و حتی وقتی خواسته بودی تبریکی بگویی بهش از بی خیالی اش دلت درد بگیرد و چون دور بوده ای این درد عمیق تر شود و حمل بر بی توجهی بکنی و بروی فلسفه ببافی که آیا اصلا" تو برای زیستن و زندگی کردن خلق شده ای یا برای سیاه بودن و سیاه کردن؟ که آیا تو هم می توانی سهمی از زندگی داشته باشی و اگر آری چه وقت؟

دوری خر است چرا که با یک آدم افسرده و عصبی کاری می کند که هیچ چیز نمی کند، شکننده ا ت می کند، مشکل داشته و نداشته ات را ضرب صد می کند و می اندازد بین گلویت، اسمش بغض است.

پ ن: می خواستم برای تولد همسفر چیزی بنویسم، نشد، خواستم پشت تلفن چیزی بگویم، نشد، حالم بد بود، هست....

 

نظرات 4 + ارسال نظر
من یکشنبه 1 دی‌ماه سال 1392 ساعت 03:03 ب.ظ

وای منم همین حس رو دارم مثل الان که می خوامش و دوررررره

سوده یکشنبه 1 دی‌ماه سال 1392 ساعت 04:28 ب.ظ

دور که میشوی
لا اقل این میخ را نکوب
میخ بزرگ بی خیالی را

بگذار برایت دلواپس شوم
و نذر به گردن بگیرم

دور که میشوی

جا مانده است در جیب پالتو ات
اشتیاق دستی که گرم نمیشود...

اشتیاق دستی که گرم نمی شود...

بابای عسل دوشنبه 2 دی‌ماه سال 1392 ساعت 02:44 ب.ظ

وای از این دوری.......
ولی نگذار که دوری بر تو غلبه کند سعی کن دوری را تو به نزدیکتر بودن بدل کنی......

یاس سه‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1392 ساعت 01:41 ب.ظ

ساغر جون، امیدوارم این دوری زود به سر برسه و کانون خانواده تان گرم بشه...این روز های تنهایی خودتُ به خدا بسپار دوستم..

سعی می کنم یاس. مرسی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد