ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

دختر را که دادی به شوی....

اول از همه درباره یاکریم ها بگویم که در آخرین آماری که بهتان دادم گفتم بعد از ترک منزل شان و گندیدن تخم ها، رفتند روبروی پنجره واحد پایین جاییکه مادر در ابتدای امر برایشان خانه ساخته بود تخم جدید گذاشتند، حالا یکهفته ای میشود که دیدیم اینبار تخم ها نتیجه داده اند و دو عدد یاکریم پر از کرک و پشم آن پایین نشسته اند و به رویمان می خندند، حیف که برای دیدنشان باید کله مبارک را از نرده ها بیرون کنیم بعد رو به پایین را نگاه کنیم، و این پروسه گاهی بسختی انجام میشود و بسته به بزرگ و کوچکی کله اذیت می کند، خلاصه غذا در دهان گذاشتنشان را دیدیم، امروز هم زیر پنجره خوابیده بودم که صدای بال و پر زدنشان بیدارم کرد و دیدم بله در حال آموزش هستند و دارند پرواز یاد می گیرند، یادگیری شان هم بدین ترتیب است که مادر و پدرشان می روند روی کابل برق می نشینند و اینها را تشویق به پریدن می کنند، یک صدایی متفاوت از صدای معمولشان است، انگار صدا مخصوص تحریک و تهییج به پرواز باشد، بعد اینها هم بعد از استخاره گرفتن و درست درآمدنش می پرند!

اما برنامه کاری این روزهایم، ماه رمضان است و روزها طولانی و در عوض شبها بسیار کوتاه، قضیه از این قرار است که ما بسان بسیاری از انسان های دیگر این مرز و بوم شب بیداری اختیار کرده ایم، و از آنجا که نه کاری داریم نه باری، بعد از اذان صبح و تناول سحری و خواندن نماز صبح قربت الی الله به خواب می رویم الی صلات ظهر، و بعد از صلات ظهر هم نیمه هوشیار و نیمه خواب بصورت افقی دراز هستیم، تقریبا" ساعت های 4 عصر به بعد برای از کار نیفتادن اعضا و جوارح درونی و بیرونی بلند می شویم و به امور منزل می پردازیم، ساعت پنج برادر می رود دنبال سبزی خوردن و نان تازه را هم حوالی هفت و نیم می آورد تا داغِ داغ باشد برای افطار، افطارها در منزل ما خالی از نان تازه و سبزی خوردن و پنیر نیست، در کنارش یا برنامه آش است یا سوپ یا فرنی یا حلوا، و از شام خبری نیست! سحری را از دوازده شب به بعد درست می کنم، شاید هم مادر زودتر درست کرده باشد، ساعتم را برای دو و سی و پنج دقیقه کوک کرده ام ولی در این نه شب نخست که بهش نیازی نشده است، و تمامی اش را تا خود سحر بیدار بوده ایم، تنها بی روزه منزل ما مادر است که بخاطر قند و چربی اش نمی تواند روزه داشته باشد و بجایش تمام این نه روز نخست را صبح به صبح رفته حرم و برگشته!

در ماه های رمضان بیش از هر وقت دیگر حس ایثار دارم، از آن ایثار ها که قسمت خوبه را می گذارد در ظرف کوچکترین و بده را آنهم اگر به همه رسید برای خودش بر می دارد، از آنها که موقعی که اذان نزدیک می شود چک می کند که همه به میزان لازم آب نوشیده باشند، و مسواک زده باشند و خودش آخر از همه بعد از چک کردن نهایی امور می رود می خوابد.

این روزها اوضاع روحی روانی ام خوب نیست، فی الواقع بطور کلی کمتر خوب بوده ام و بیشتر بد، شاید اصلا" خوب نبوده ام و آن مقداری هم که ادعا دارم خوب بوده ام را هم توهم شخصی ام بوده است، من آدم تنهایی هستم، خلوت گزینم بیشتر، آدم برو بیا و جماعت های بیش از دو سه نفری نیستم، و ذهنم با ثانیه ها و نظم هایش درگیر است، ذهنم توی جاکفشی گیر می کند، روی قالی به خواب می رود و مدام از نرده ها در حال بالا و پایین شدن است، روی گونه دخترک خانه مان مکث می کند و برای مدت مدیدی داخل ماشین لباسشویی دور خود می چرخد. من آدم حساسی هستم، بهم بر می خورد فهمیده نشوم، من آدم پرتوقعی هستم، توقع دارم کسی کمترین اشتباهی نکند، و کسی کمترین تردیدی در صحت گفته ام نداشته باشد، نه من از این شش نفر دیگری که احاطه ام کرده اند توقع ندارم چون همسرم بفهمندم و چون همسرم توقعاتم را برآورده کنند و چون او اگر حتی اژدهایی خشمگین با زبانه های آتش بودم عاشقم باشند، ولی گمان هم نمی کنم اگر انتظار مقداری درک شدگی داشته باشم بیراه گفته باشم یا راه را به خطا رفته باشم.

بله! کم آوردم، و این روزها را نیک می دانستم، هر چه گفتم باورم نشد، که این بی اعصابی و ناتوانی از دوری همسر نیست، ولی بود، من به او و حمایت های کاملش سخت نیازمندم، و اگر طی سالهای با هم بودنمان اندکی قابل تحمل و هضم بوده ام بدلیل در کنار او بودنم بوده است و بس، و من مستعد بدترین نوع دپرشن و سخت ترین حالات عصبی هستم.

 وقتی به خودم بازمی گردم و خود را مرور می کنم می بینم چقدر مدتهاست نخندیده ام و دلم آرام نبوده است، و چقدر به خودم می پیچم و چقدر حالم بد است همیشه!

پ ن: نوشته مربوط به دو روز پیش است که امروز پست می کنم.


نظرات 7 + ارسال نظر
نادم چهارشنبه 18 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 06:41 ب.ظ http://aziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiizam.blogsky.com

مانند هوای شهر چالوس شده ام... گاهی خودم هم نمیدانم بی تو حال و هوایم

چگونه است..!

یگانه چهارشنبه 18 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 11:17 ب.ظ http://http://khanomi123.blogsky.com

وب خوبی دارید

سوده پنج‌شنبه 19 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 10:52 ق.ظ http://soode61.wordpress.com

توقع زیادی نیست عزیزم. اما تو خوبتر میدانی که چقدر همه در خود پریشانند این وقت ها. آرزو میکنم که روزهای دوری و تشویش و آشوب درون به پایان برسد.
ساغر جان از خواب گفتی و کردی کبابم میدانی که از پشتش دیوانه ام مخصوصن ماه مبارک!

سپیده دم پنج‌شنبه 19 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 03:30 ب.ظ

بسیار خوب نوشتی از حال و هوای رمضان در انجا ساغر.
فکر می کنم باید در مورد اینکه چطور بتوانی دوران دوری از همسرت را با کمترین ضربه روحی و با بهترین حال و هوای ممکنه، سپری کنی باید از کسی مشورت بجویی. ولی ناگفته پیداست که یکی از بهترین راه ها سرگرم ساختن و مشغول نمودن خود است. و البته امید به اینده.........
کامیاب باشی

شیرین شنبه 21 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 10:42 ق.ظ

ساغر جان ... همه اینها که گفتی یک طرف، آن نخندیدن از ته دل دل یک طرف!
خیلی روی حال و احوال آدم اثر می گذارد!
یک خواهرزاده یا برادرزاده شیطون نداری کمی غلغلکت بده یک دل سیر بخندی؟

شیرینم!
از هر کدام سه عدد دارم، خواهرزادگان از من دورند و هنگام هایی هم که نزدیکند خوب می دانند روی من از جهات بسیاری نباید سرمایه گذاری کنند، معمولا" فوقش می آیند سوالات مبهم زندگی شان را ازم می پرسند!
ممنونم که می خونی!

بختی دوشنبه 23 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 12:23 ب.ظ http://salsal.shahmama.blgospot.com

عاشق نوشته هایت هستم ساغر عزیز و لحن نوشته هایت را دوست دارم.

این روزها تنها بودن در میان جمع،‌ استعداد خوب افسردگی در همه ما دیده می شود

شاد و موفق باشی عزیز!

سکینه دوشنبه 23 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 10:31 ب.ظ

چقد بعضی خصوصیات اخلاقی ت من را به یادم اورد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد