ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

لحظه دیدار نزدیک است!

دوست دارم دنیا متوقف شود در این روزهایی که دارم، گرچه یکروز بد بیدار می شوم و یکروز خوب، اما مودِ کلی این روزهایم بشدت سفید است، آبی، سبز، رنگارنگ است کلا"، انتظار می کشم اما عجله ندارم، حرکاتم کند و گاهی خسته کننده شده اند اما صبورم، طول شب شاید سه یا چهار بار بیدار شوم و به توالت بروم اما ناراحت نیستم، همه چیز بالغ است در من، گرچه گاهی هم عصبی و پرخاشگر می شوم اما بشدت مادرم این روزها.

قبل از هست شدن دختر فکر می کردم احتمالا" خیلی از تجربه ها برایم تکراری باشد، عادی باشد، شاید آن احساسی که برای بار اول از حرکات رایان در شکمم داشتم اینبار آن چنان دلخواسته و عاشقانه نباشد در ذهنم، شاید اینبار با بزرگ تر شدن شکمم و تبعاتش خسته تر شوم، شاید دلم بخواهد زودتر از بار راحت شوم، اما اینطور نبود، سهم دختر در جایگاه خودش قرار دارد، با هر حرکتش، با هر تغییر بدنم، با هر بالا و پایین رفتن شرایط هورمونی درونم ضعف می کنم برایش، و انگار این تجربه اولم است، که هست، او پسرم بود و این دخترم.

تنها تفاوت این دو در این است که اینبار روز دقیق دیدار دختر از قبل مشخص است، برای رایان باید منتظر آمدنش و میل خودش می بودیم، اینبار تایم بیمارستان مشخص است و اگر خودش قبل از آن تاریخ علاقه و عجله به دیدار نداشته باشد، همه چیز روی کاغذ مشخص است و من هم آرزویم این است که در روزی که مقرر است بیاید، فعلا" همینقدر که تا اینجا به خیر و خوشی سپری شده برایم کلی ارزشمند است، امروز درست در روز ششم از هفته سی و هشتم بارداری ام واقع هستم و بابت طی این مسیرِعزیز و زیبا خیلی خوشحالم، دیابت بارداری ام را با رژیم کنترل کرده و می کنم که گرچه در ابتدا بسیار سخت و طاقت فرسا بود اما الآن عادت کرده ام و کنار آمده ام، در کل بارداری ام تا اکنون فقط پنج کیلو اضافه کرده ام و احتمالا" خودم حدود دو کیلو کم کرده باشم و اینبار شاهد نوزادی لاغرتر از رایان خواهم بود( البته درواقع نوزادان مادران دیابتی درشت تر هستند اما طبق آخرین معاینه من دکتر گفت نوزاد شما کوچکتر از سنش است و احتمالا" بخاطر رژیم دقیق من است).

البته درست بعد از ختم هفته سی و هفتم تا الان کمی رژیم را شکسته ام تا جبران کمبود وزن دختر را بکند ولی درکل رژیم دارم.

برای رایان تا ختم بارداری بیست کیلو(!!!!) اضافه شده بودم و این تفاوت وزنی خیلی عجیب و جالب است برایم!

متاسفانه ایالت ما بعد از ورود به فاز دوم شکستن شرایط قرنطینه برای بار دوم دچار شرایط حاد از نظر کرونا شد و به عقب برگشتیم، یعنی بجای صعود به فاز سومِ سهل گیری در قرنطینه، به فاز نخست برگشتیم تا دوباره مهار شود، این شد که امید من درباره روز زایمان و روزهای اول بعدش درباره رفت و آمد همسر و رایان به بیمارستان و همه چیز دیگر به یاس مبدل شد، احتمالا" بعد از زایمان هرچه سریعتر خودم را مرخص کنم چون به هیچ وجه رایان اجازه ورود و دیدن من را نخواهد داشت، فقط همسر می تواند روزی دو بار برای زمان محدود پیشم باشد!

بدرود و درود تا دیدار بعد و شرح اولین ملاقات با دختر!

نظرات 3 + ارسال نظر
ترنج شنبه 7 تیر‌ماه سال 1399 ساعت 09:30 ق.ظ https://khoor-shid.blogsky.com/

من هفته بیست و هشتم هستم الان و منتظر دخترم. امیدوارم که همه چیز خوب پیش بره براتون و به زودی یک دختر ناز به بغل داشته باشید.

ممنون عزیزم، همچنان برای شما، لذت ببرید

منجوق دوشنبه 9 تیر‌ماه سال 1399 ساعت 04:03 ق.ظ

منتظر خبرهای خوشیم

:

سکینه دوشنبه 9 تیر‌ماه سال 1399 ساعت 10:56 ق.ظ

چه جالب. وقتی حسام تولد شد من و شوهرم با هم رفتیم داخل بیمارستان و با هم خارج شدیم. شوهرم حق نداشت از بیمارستان خارج بشه به خاطر شرایط قرنطینه و کرونا.
امیدارم دختر گلت صحیح و سالم به دنیا بیاد

وای پس کسانی که بچه توی خونه دارن چه کنند؟ کل مدت بیمارستان بچه مادر و پدر رو باهم‌نبینه؟؟؟!!!
لعنت به کرونا که ساده ترین اصول زندگی رو هم تغییر داد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد