ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

دو ماه از آخرین پست می گذرد، تقریبا" همان روزها یک خانه مورد پسند را آفر دادیم، بنگاهی ها کارشان را خوب بلدند، طوری که نه ما از دست برویم نه صاحب خانه قیمت پیشنهادی ما را بالاتر برد و از آنطرف صاحب خانه را راضی به قبول کرد و خلاصه آفر ما سابجکت تو فاینانس( مشروط به قبولی تقاضای واممون) اوکی شد، به قیمتی خیلی بالاتر از آنچه در نظر داشتیم و خب طبق نظر صاحب نظران برای دست یافتن به خانه ای که دوستش داری باید همیشه یک برآورد اضافه بر بودجه ات منظور کنی چون بعدها برای رسیدن به همان دو برابرش را هم بدهی بدست نمی آید و روی دلت می ماند تا ابد، خلاصه ما هم گفتیم‌حالا که این شکر را خوردیم و خانه را فروختیم و خانه ها هی دارد بالا و بالاتر می رود بیا و مردی کنیم و همانی که بهتر از آن را ندیده باشیم و دوست نداشته باشیم را بگیریم تا حداقل خیال مان را برای ده دوازده سالی از تکرار این پروسه راحت کرده باشیم، این تکرار را هم بنا به تجربه دوستان عرض می کنم که می گویند زندگی اینجا به سبک خودش در جریان است و البته در تمام دنیا همین روند جاری است که آدم در هر مرحله و سطحی که باشد باز یک مرحله بالاتر را می بیند و می خواهد، و بچه ها بزرگ می شوند و خواسته های بزرگتری خواهند داشت.

سابجکت تو فاینانس تا دو هفته وقت داشت یعنی طی آن دو هفته باید صددرصد می کردیم، وام اپروف نشد، باز تمدید کردیم قبول کردند، باز نشد، بار سوم هم مدت انتظار را تمدید کردیم و قبول کردند و اینبار خداراشکر جواب وام مان آمد و حالا باید منتظر مرحله بعد یعنی ختم وام قبلی می شدیم تا وام حدید اجرایی شود و وام قبلی هم در تاریخ سکونت صاحب جدید خانه مان بطور رسمی خاتمه پیدا می کرد و تاریخ سکونت آن فرد آخر مارچ بود، ما در قرارداد خرید خانه جدید قید کرده بودیم که چون آخر مارچ باید خانه فعلی مان را تحویل بدهیم و بیجا خواهیم شد بنابراین تا زمان سکونت خانه جدید هرچقدر مانده بود لطف کنند و حداقل به وسایل ما جا بدهند، یعنی وسایل را ببریم در گاراژ خانه مورد معامله بگذاریم تا زمان سکونت خودمان، و آن موقع امضا کردند اما خب روند قبولی وام مان بقدری طولانی شد که این بندگان خدا هم حسابی از آنهمه بلاتکلیفی و انتظار خسته و استرسی شده بودند مثل خود ما و بخاطر همان هم بی اعتماد شدند و وقتی وام اپروف شد هم هنوز کاندیشنال(مشروط) بود، این شد که با آن تبصره قرارداد مخالفت کردند و هی بله و نه کردند و آخر سر هم توسط وکیل شان به عرض رساندند که نخیر، همان روز ستلمنت( تسلیم نهایی خانه) تشریف بیاورید و خلاصه شما فکر کنید در تمام مسیر آفر دادن و قبول شدنش و بعد انتظار جواب بانک و بعد اپروف شدنش و پس از آن، آن کاندیشنال شدنش در تمام این پروسه ما در حال انتظار و بلاتکلیفی بسر می بردیم، و تو فکر کن دارم وسایل را جمع می کنم ولی دلم می جوشد، نمی دانستیم قبول می کنند ببریم در گاراژ یا نه، که چنانچه قبول نمی نمایند کجا ببریم؟ و باید جا پیدا کنیم، بحث کجا شدن خودمان که اصلا" مطرح نبود و ما این تجربه را در سه سال پیش وقتی خانه اولی را خریدیم هم داشتیم و آنموقع یکماه و بیشتر مهمان خانه دوستان و فامیل بودیم و اینبار هم من که اصلا" حرص آن قسمت را نمی خوردم ولی همسر خان جان بسیار در تمام موارد جوش می زد و حرص می خورد و بقول خودش تمام ددلاین ها من را استرسی می کنند ولو ددلاین بردن سطل زباله به سر کوچه باشد چه برسد به تحویل خانه و پر کردن حساب بانکی و ختم فرصت داده شده برای نهایی کردن بحث بانک و غیره...

خلاصه پروسه ای که وکیل بانک گفته بود بعد از دو هفته ارائه اسناد تقاضا نهایی می شود به نزدیک دو ماه رسید و نهایی نشد و منِ با دو بچه کوچک و یکی شیری و همسری که درست در این برهه از زندگی بشدت پوست عوض کرده و تمام خونسرد بودن تمام عمرش را یکجا داده و بجایش اضطراب و تشویش گرفته در این ورطه بارها پشیمان شدم از کرده خود گرچه باز بعد از حلاجی و حساب و کتاب دوباره بارها به این رسیدم که با همه این ها که گذشت در نهایت امر کار خوب و شایسته ای بود و من کف دستم را بو نکرده بودم که اینهمه طول می کشد و همسر تا این اندازه زیر فشار خواهد بود.

آخر امر همین دیروز همسر خان از محل کار پیام داد که چک یور ایمیل و یک سلسله ایمیل نگاری های فراوان همسر با رئیس بانک و کارمندی که رئیس بهش ارجاع داده بود و بعد آن کارمند و همسر و همسر و بانک وام دهنده جدید بود و آخرالامر اینکه وام ما آن کاندیشنال شد!

یعنی بقدری در این ورطه جر خورده بودیم و شدیم و از بس این مراحل مرحله به مرحله بود که اصلا" لذت این مرحله آخری و رهایی از اضطراب و انتظارش نچسبید بهمان ولی خب بهرحال حالا می توانیم بگوئیم خانه از آنِ ما شد!

حالا عرض کنم که در این مدت از آخر مارچ تا الآن کجا بودیم و چه شد، وسایل را بردیم در انبار و گاراژ منزل یکی از دوستان بیزینس من و ایشان بسیار جنتلمن و با شخصیت هستند و علاوه بر جا برای وسایل گفتند خودتان هم بر سر ما جا دارید و بیایید که ما تشکر کردیم و فقط وسایل را بردیم و خودمان سه شب در منزل یک دوست و یک شب در منزل یکی بودیم، این وسط قبل از اسباب کشی یک دوست، یک فرشته، یک خانم باکمال که واقعا" نمی دانم خدا به چه کار نکرده من بهم پاداش داده از هنگام بارداری باران که هی برایم غذاهای بهشتی درست می کرد و می فرستاد و هی محبت های خالصانه می کرد و هر بار من را شرمنده می کرد باز می دیدم دفعه بعدی پشت در است و تازه او من را قسم می داد که تو را بخدا ناراحت نشو من برای دل خودم این کار را می کنم و دلم آرام می گیرد وقتی بتوانم به کسی کمک کنم کسی که خواهر و مادرش نزدیکش نیست و خودم هم کشیده ام و از این حرفها. خلاصه همین بانوی فرشته خصال زنگ زد که ساغر جان ببخشی دیر بهت خبر می دهم چون جایی که قرار بود برویم(بریزبن) برای چند روز لاک داون ( قرنطینه) شد و مطمئن نبودیم بتوانیم برویم ولی الان باز اعلام کردند که از لاک داون خارج شد و ما شنبه بلیط داریم بقصد بریزبن برای دو هفته و شما زحمت بکش همسرت را بفرست بیاید کلیدها را تحویل بگیرد و در منزل ما باش این چند وقت تا خانه ات را بدهند......

یعنی اگر شما باشید اسم این اتفاق را چه می گذارید؟ چیزی جز توجه خاص خدا به من و شرایطم؟ چیزی جز برنامه ریزی خود خودش تا من و عزیزانم به بهترین وجه از این مرحله هم عبور کنیم؟ یعنی بشدت احساس کردم در آغوش خدا هستم....

تازه یک اتفاق اینطوری دیگر هم افتاد، همه اینها را می خواستم دانه به دانه پست کنم اما واقعا" بقدری خسته و کلافه بودم که نمیشد بیایم بگویم و الان همه را یکجا گفتم، و آن هم این بود که من یک صندوق قرض الحسنه را بیش از یکسال است شرکت کرده ام، صندوق اینطوری است که عده ای به مدیریت و ابداع یک نفر که معمولا" مورد اعتماد است دورهم جمع می شوند و ماهانه مبلغ ثابتی را روی هم می گذارند و به قید قرعه به یکی شان می دهند تا گره از کارش بگشایند، فایده این کار یکی رفع مشکل مالی یک‌فرد در هر ماه است و بعد جلوگیری از خرج کردن بیجای آن خانم ها یا آقایان صندوق،  چراکه می دانند ماهانه باید مثلا" هزار دلار یا پانصد دلارشان را بپردازند، جالب اینجاست اولین نفر در این صندوق نام من برآمد و درجا گفتم من فعلا" نیازی ندارم و قرعه کشی دوم برگزار شد، اما از وقتی خانه را برای فروش گذاشتیم هی منتظر بودم نامم بر آید و نمی برآمد!

تا رسیدیم به روز واقعه و آن قرعه کشی ماه مارچ بود و زمانی بود که ما باید حساب بانکی را تا قیمت خانه(دپوزیت) تکمیل می کردیم و روی آن مبلغ صندوق هم حساب کرده بودیم، از یکهفته قبل به مدیر صندوق گفتم لطف کنید به خانم ها بگوئید این ماه بدون قرعه کشی پول را بدهند به من چون شرایط من بسیار وخیم و حیاتی است وگرنه خانه از دست می رود و ما به اندازه زورمان قرض کرده ایم و این مبلغ وام را گرفته مفروض داشته ایم و این حرفها، و مطرح شد اما یکهو پنج نفر دیگر هم ابراز کردند دست آنها هم زیر سنگ است و نیاز مبرم دارند و پلیز بین همین شش نفر نیازمند واقعی قرعه بیندازند و ما هم گفتیم چشم!

اینجا الان قرنطینه نیست و کرونا صفر است اما خانم ها علیرغم این آزادی کمتر در خانه همدیگر جمع می شوند و قرعه کشی بطور آنلاین انجام می شود، خانم مدیر اسم ها را روبروی دوربین می نویسد و می پیچد و همه چیز بطور شفاف رویت می شود و اسم را برمی دارد و اعلان می کند و نشان می دهد، القصه! 

من ناراحت و با پیش فرض نشدن قرعه به فکر این بودم که این بیست و چند هزار را از کجا بیاوریم که یکهو دیدم روی وایبر چقدر زنگ و پیام دارم و بله قرعه بنام من افتاده بود، و تازه اینجای کار خیلی جالب نیست جالب را وقتی به مدیرقرضه زنگ زدم فهمیدم و گفت ساغر! من مطمئن بودم خودت می آوری چون بهم الهام شده بود و رو به دوربین قرعه کشی را انجام دادم اسم را برداشتم تا باز کردم اسمت را دیدم خواستم رو به دوربین بگیرم و اعلام کنم که دختر کوچکم گوشی را قطع کرد، بسیار ناراحت شدم و گفتم اگر الان بگویم اسم ساغر در آمد که کسی باور نخواهد کرد و متهم به تقلب خواهم بود و با کلی ذکر و دعا دوباره قرعه برداشتم و برای بار دوم اسم زیبای خودت از بین آن شش نام برآمد و مبارکت باد!

پ ن: خیلی نوشتم، ولی خیلی بیشتر از این را تمام این مدت با خود حمل کردم که نشد بنویسم، اگر فرصت دیگری دست داد از آنها هم خواهم نوشت!

پ ن ۲: امروز که آخر هفته است و اگر نشد نهایتا" اول هفته بعد تاریخ تسلیم شدن خانه به اطلاع مان خواهد رسید و می رویم برای دور دوم اسباب کشی و تو خود دانی اسباب کشی چه داستان سختی هست، خداروشکر با دل خوش انجام می شود و سختی اش هم شیرین است!




نظرات 2 + ارسال نظر
ربولی حسن کور جمعه 20 فروردین‌ماه سال 1400 ساعت 08:32 ب.ظ http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
خوشحالم که همه چیز داره به خوبی و خوشی تموم میشه
خدایی عجب دوست خوبی دارین و چه اعتمادی به شما دارن

ممنونم از لطف تون، اره واقعا" در این غربت کارش حرف نداشت و خیلی مدیونمون کرد

دوست قدیمی از المان شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1400 ساعت 04:48 ب.ظ

چه خوب عزیزم. خیلییییی خوشحال شدم براتون..تمام این مدت بیادت بودم و دعا کردم
انشالله از این به بعد هم همه چیز عالی پیش بده...خونه تو مبارک.همیشه در آغوش خدا باشی گلم.
استرسهات را درک میکنم .خودم کشیدم می فهمم چی میگی، ما هم در حال ساخت نهایی خانه مان هستیم. کمی از داخلی باضافه بیرون و تراس وگارتن مانده.
ما هم یکماه بیشتر خانه فعلی را تمدید کردیم نا بدون استرس تمام شود این مرحله و اسباب کشی کنیم.
راستی از خونه جدیدت بیشتر بگو
چقدر بزرگه..کدام شهره..
اگه دوست و وقت داشتی بیا واتس اپ بگپیم.
دوست قدیمی از آلمان, مامی دوقلوها

عزیزمی، ممنون از کامنت پر محبتت، واقعا" با اومدن باران و رشد کردنش یهو خیلی مصروف شدم و فرصت تماس گرفتن با دوستانی مثل خودت ازم سلب شده، خونه تون مبارکه عزیزم، برات تو واتزاپ لینکش رو میذارم برو ببین، شما هم عکس خونه تو بفرست، انشاالله اروپا اومدیم خدمت می رسیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد