ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

وطن

یک. داغ وطن بر دلم نشسته، همه چیز چقدر زود و سریع پیش رفت. همه می دانستند دولت قصد امحاء طالبان را ندارد اما این روزها را هم نمی توانستیم تصور کنیم، اینکه ولایات با آن همه دستگاه و سیستمی که بیش از بیست سال است سر پا شده به همین راحتی تسلیم شوند، یکی پس از دیگری...

تقریبا" تمام فامیلی که داشتیم طی این دو سه هفته اخیر که بوی توطئه می آمد به ایران آمده اند، اکثر فامیل پدری من که در افغانستان مشغول به کار هستند در ایران هم خانه و مکان دارند، فامیل مادری ام که شامل دو خاله و بچه های دایی بزرگم هستند اما همان جا هستند، خاله بیوه ام و دختر مطلقه اش بدنبال ویزای ایران است که بیاید جای خواهرش.

فکرش را بکن، یک ملت بیش از چهل سال است در پدیده جنگ زیسته باشند، خانواده ما با جنگ اول مجاهدین و شوروی سابق مهاجرت کردند به ایران، خیلی ها بعد از آن مهاجرت به وطن بازگشتند، طالبان آمد، باز برگشتند ایران، کرزی آمد باز رفتند، الان باز دوباره بقچه هایشان را می بندند پشت در همسایه!

آنها که پولی و دم و دستگاه و سوادی داشتند و دارند توانستند یا می توانند بروند دورتر، اینها که دستشان از همه چیز کوتاه است کجا را دارند بروند، یا باید بمانند و ذره ذره بسوزند و یا راه مهاجرت با خفت را قبول کنند، تازه اگر برسند به مقصد.

دو. کرونا به خانه ما هم در مشهد نفوذ کرد و خانم برادرم بیمار شد، برادرم با ماسک داخل هال و همسرش درون اتاق خواب روزگار می گذرانند، از حیاط قدیمی غذا را می گذارند جلو پنجره حائل با حیاط جدید، برادر می رود برمی دارد می گذارد دم راهرو متصل به اتاق خواب، همسرش جان خسته و دردناکش را برمی دارد تا راهرو دو لقمه می خورد و سینی را برمی گرداند، برادر با دستکش می برد توی سینک با آب داغ و مایع می شوید. دختر برادر بزرگم هم در تهران با همسر و بچه اش مریض شده اند، گوش شیطان کر هر دو مورد سردرد بسیار و درد شدید بدن دارند و سرفه می کنند اما شرایط تنفسی شان وخیم نیست.

مادرم هر روز پیام‌های بامحبت می گذارد در گروه و به صبر و استقامت و عشق و مهر دعوتمان می کند، میان حرف هایش هم گاهی می گوید حواستان باشد هر اتفاقی افتاد من ذره ای راضی به سر و صدا و آزار و اذیت کسی راجع به مراسم ها ندارم، منظورش بعد مرگ احتمالی اش است....

کرخت و خسته ام، اینجا هم قرنطین است، نمی بود هم بی کسیم، کرونا بیشتر بهمان ثابت کرد چقدر تنهاییم...

سه. بچه هایم بزرگ می شوند، امروز رایان را بردیم تا برای اولین بار دندان پزشک ببیندش، تمام اسپل نام و نام خانوادگی و تاریخ تولدش را خودش گفت و بعد هم کلی با دکتر خوش و بش کرد و وقتی کار ویزیت و شستشوی دندان هایش تمام شد و بیرون آمدیم گفت دکتر خوبی بود!

باران عاشق برادرش است و تمام وقت چشمش بدنبال اوست، هنوز هیچ حرفی نمی زند ولی مشخص است که خوب می فهمد چه می گویم، دست زدن، خداحافظی و علامت نه(نکن) را بلد است و یک آهنگ مخصوص دارد اگر هر کجای خانه باشد و پلی کنیم همزمان که خودش را به صدا می رساند، دستش را به نشان رقص می چرخاند، با اینها زمستان را به سر می آوریم، زمستانی که امسال با وجود کرونا و خبر مرگ های بی شمار و درد وطن خیلی طولانی تر شده و هنوز سر آن ندارد که تمام شود.

و لابد این نیز بگذرد....


نظرات 12 + ارسال نظر
ربولی حسن کور یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 02:53 ق.ظ http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
متعجبم که مردمی که یک بار مزه حکومت طالبان را چشیده اند چطور باز به این سادگی به استقبال آن میروند؟ مطمئنا این پیشرفت سریع بدون حمایت دست کم بخش قابل توجهی از مردم ممکن نیست
امیدوارم بیمارانتان هرچه زودتر رخت عافیت بپوشند.

مردم کاره ای نیستند و نبوده اند، دولت خودش از ابتدا موضعش در برابر طالبان مشخص بود، و به مرور آوردنشان داخل، فقط فکر نمی کرد اگر بطور کامل تسلیم شود خودش هم باید زیر سایه اش باشد و فرار را بر قرار ترجیح داد.
بیست سال است دولت موضع برادرانه با طالبان دارد و این خواست رئیس اولش آمریکا بود!
غنی طی سال‌های حکومتش آرام آرام مهره های طالبانی خودش را در مست های نظامی و وزارت داخله منصوب کرد بنابراین همه ولایات اصلی براحتی یک دستور تسلیم شدند بجز سربازان مظلومی که برای حفظ ظاهر همین دولت برای چند ساعت جنگیدند بدون اطلاع از معامله

امیر یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 03:33 ق.ظ http://dashtemoshavvash.blogsky.com

سلام
اگر واقعا توطئه ای در کار نبوده نباید این سیستمی که فرمایش میکنی بیست سال است برپا شده است اجازه ورود به طالبان را میداد.
نمی دانم نظرتان در مورد وقایع سال 1308 و استیلای بچه سقا یا سقاو بر حکومت افغانستان و فرار غازی امان الله شاه چیست.ولی پشت پرده های مشابهی دارند.تسلط جهل واقعا غم انگیز است...

طالبان در تمام این بیست سال آرام آرام وارد سیستم شده بود، طالبان نکتایی( کراوات) پوش!
بحث افغانستان به اندازه بدویتش پیچیده هم هست، قوم پشتون افغانستان تا روی زمین است اجازه تسلط و یا حتی همراهی هیچ قوم دیگر در افغان/پشتونستان را نخواهد داد، غنی هم درواقع رسالت قومی اش را بهمراهی زلمی خلیلزاد و آمریکا انجام داد، تا بتوانند طرح های کلان بعدی را بهمراهی هم در منطقه پیاده کنند.
صددرصد جهل و کوری مطلق ملت زمینه ساز همه اینهاست.

ترانه یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 01:49 ب.ظ http://taraaaneh.blogsky.com

خیلی سخته... حق داری که نگران باشی. ما هم همه برای شرایط افغانستان غمگینیم.مخصوصا وضعیت زنها و دخترها...
تنهایی هم که بخشی از سرشت آدمیزاده، مخصوصا ما مهاجرها
برای تو و خانواده کوچکت آروزی شادی و سلامتی دارم.

سید آشنا یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 04:00 ب.ظ

سلام.
خدا خاک شما وما را از مدیران و مسیولان بی مسئولیت حفظ کند
اشرف غنی؛ بد ضربه ای زد؛ هم با خاک شما و هم به اعتماد ما
به آمریکایی امید بست که حتی برای استقبالش به فرودگاه نیامدند و راننده اوبر فرستاند....
وقتی که ارام بود دندان نشان می داد به ما که پول آب باید بدهید! و دم تکان میداد برای دیگران!
دیگرانی که همان موقع رهایش کرده بودند....

فرهاد شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 04:13 ق.ظ http://hamidfarhad.blogfa.com

منکه مطمین شدم ایران وافغانستان مرد ندارند وگرنه چارتا آخوند بهشان سوار نمیشدن یکنفر جلوشان نایستاد فقط چارتا زن و پسر احمدشاه مسعود

منجوق سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 07:36 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com/

داغ افعانها فقط داغ اونها نیست این داغ رو ما ایرانی ها خوب درک می کنیم

شهرزاد چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 06:43 ق.ظ

همسایه و ‌همزبان من، بسیار اتفاقی وبلاگ شما را پیدا کردم و از خواندن و شباهت احساسات ما مردمان این منطقه غمگین شدم. امیدوارم روزی بالاخره حال دل ما،مردمان این سرزمین ها، هم خوب بشه.

منجوق سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 04:04 ق.ظ http://manjoogh.blogfa.com/

بیا یه خبر از خودت و از مادر و خانواده که در افغانستان هستند بده
بیشتر از یک ماهه که ننوشتی

عزیزدلی!
مادر و خانواده من در ایران هستند، برادر همسرم با خانواده افغانستان هستند و برایشان ویزا اپلای کردیم ولی امیدی نیست.
دست و دلم به نوشتن نمی رود...

منجوق پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 12:19 ق.ظ http://Manjoogh.blogfa.com

بد به دلت راه نده ایشالا که جور میشه

فرهاد پنج‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 07:28 ب.ظ http://hamidfarhad.blogfa.com

البته ما چوب بیسوادی خودرا میخوریم هرجا دین ومذهب حاکم باشه بدبختی وآوارگی هم هست بویژه اسلام عزیز وما خود پیشواز رفتیم حالا نمیتونیم دربریم

ای وای بر ما....

مه‌دیار دوشنبه 3 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 11:03 ق.ظ

قوی باش خواهر جانکم، هم‌زبان و هم فرهنگم. تا بوده چنین ظلم‌های بوده و تا بوده ما هم قوی بودیم و ایستادگی کردیم در قبالش. غم بخشی از حیات ماست ولیکن قوی باش، زنده باش، بنویس و همدل‌مان کن. سرزمین من و تو (که در واقع یکیست) مال من و توست. این هیولاها فقط گرد و خاک می‌کنند و نه زندگی. آنها مادری به زیبایی و عاشقی مادر من و تو را ندارند، قلبشان برای تک‌تک اقوام و دوستان و هموطنانشان نمی‌لرزد، آنها از اول مرده‌ی متحرک بودند و ما زندگانی که زندگی می‌کردیم و می‌کنیم و کارمان غلبه بر شر و عشق‌ورزی به یکدیگر است. قوی باش که تمام سرزمین ایران تا ما زنده‌ایم وطن من و توست. نا امید نشو و بدون همیشه کسی هست تا دل‌گرمت کند: همزبانی، همسایه‌ای، برادری. ❤

ممنونم بابت محبت شما عزیز، باید بگذریم ازش....

ربولی حسن کور جمعه 7 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 12:59 ق.ظ http://rezasr2.blogsky.com

سلام
دیگه غیبتتون داره خیلی زیاد میشه
اگه زودتر آپ نکنین دیگه باید با ولی تون تشریف بیارین

واقعا" همینطوره، وقت نداشتن بهانه خوبی نیست، دست و دل به نوشتن نمی رود...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد