ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

سر خط خبرها...

یک. از یک ماه و پانزده روز گذشته تا بحال در حال کار در اوبر ایت( همان اسنپ فود ایرانی) هستم، در چند ارگان غیر دولتی برای کارهای اداری اقدام کرده و تاکنون نتیجه نگرفته ام و کماکان بدنبال کار مناسب هستم، تجربه توزیع غذا به مردم نسبتا" مرفه تجربه جالبی بود برایم، پر از درس، یکی اش اینکه چقدر پول بدست آوردن سخت است، گاهی رخ می دهد که اپلیکیشن اوبر ایت برای سه دلار دستمزد به صدا در می آید و سریع السیر قبول می کنم، تا قبل از این حتی یکبار هم باک بنزین را پر نکرده بودم، حالا هر دو سه روز یکبار در پمپ بنزین مجبورم به این کار، بنزین هم لیتری حدود دو دلار است و هر بار که پر می کنم آهی از نهاد می کشم بابت پولم که می رود.

رانندگی ام به نسبت قبل خیلی بهتر شده و این یکی از دستاوردهایم است.

دو. دختر را گذاشتم مهد، هفته ای دو روز، هفتاد و نه درصدِ روزی صد و بیست دلار را دولت می دهد( چون به کار آغاز کرده ام) و مابقی بعهده خود ماست، می شود هفته ای پنجاه دلار، به نسبت برادرش بسیار خوب تر و اجتماعی تر این پروسه را پذیرفت، ما هم نه وقت و نه انرژی غصه خوردن و اذیت شدن روحی را داشتیم.

سه. مادر همسرم دار فانی را وداع گفت، الان دقیقا" دو هفته از فوتش می گذرد، در حال کسب روزی در جاده ها بودم که پیام کوتاه همسر در جا خشکم کرد، بدون اینکه بازش کنم روی صفحه گوشی دیدم که نوشته بود؛"ساغر مادرم فوت کرد، زود بیا"، وقتی رسیدم لباس سیاهش را بر تن کرده گوشی به دست روی تخت دراز کشیده بود، انگار منتظر بود من بیایم و عزایش را آغاز کند، دلم برایش ریش شد اما هر دوی ما بعد از سفر سال گذشته خوب می دانستیم پرنده مردنی است با آن تن خسته و زخم بستر و رنج فراموشی اش....

اینجا یک سالن کرایه کردیم و ختم قرآن گرفتیم، ملت آمدند و تسلیت گفتند و رفتند، دوستان نزدیک برای حدود چهل نفر افطاری و شام تدارک دیدند و هر کسی تا منزل بدرقه مان کرد شد مهمان آن شب.

اینجا رسم است دوستان نزدیک تا مدتی پس از مرگ نزدیکان بهت سر می زنند و غذا می آورند، آن شب افطار هم یکی شام آورد، یکی آش آورد و دیگری حلوا، خودم سبزی و پنیر و خرما مهیا کردم، همه چیز بخوبی پیش رفت. تا امروز هم دست به آشپزی نزده ام، روزهای نخست بطرز رقت انگیزی مرگ زده بودیم اما الان زندگی مثل قبل در جریان است، تو گویی هیچ صنوبر بانویی در دنیا نزیسته بوده است.

درست روز قبل فوت مادر همسر، رایان بین صحبت هایمان پرسید" مادرِ بابا هنوز زنده است؟" و من آنروز فهمیدم جناب مرگ بر بستر مادربزرگ در کمین است و بزودی خبر می رسد.

چهار. وقتی به این فکر می کنم که روزی برای مرگ مادر خودم باید سیاه بر تن کنم....

یا شاید هم من قبل مادرم بمیرم، وقتی به مرگ و نبودن فکر می کنم تنها چیزی که به فکرم می آید بچه هایم هستند، آیا آنها بعد مرگ مادر خود دوباره آن آدم قبل خواهند بود؟

کاش بچه هایم هم حداقل به همین میزانی که ما مادر داشتن را تجربه کرده ایم صاحب من و پدرشان باشند، کاش نمیرم به این زودی ها...

وقتی گرد مرگ به یک خاندان پاشیده می شود این افکار پدیدار می شوند و گاهی خیلی سخت است رهایی ازشان و من اینروزها خیلی به مرگ فکر می کنم....



نظرات 9 + ارسال نظر
ربولی حسن کور شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 12:41 ق.ظ http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
تسلیت میگم
امیدوارم تا سالها سایه شما و همسرتان روی سر بچه ها باشد و سایه مادر بزرگوارتان روی سر شما
چه بد که نمی‌توانید در مراسم اینجا شرکت کنید
کار جدید هم مبارک

ممنونم ای دوست مجازی، پایدار باشید

پت شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 09:55 ق.ظ

تبریک بابت شغل جدید. امیدوارم به زودی شغل دیگری که در نظر دارید براتون مهیا بشه.

چقدر خوب که‌ دخترتون تو مهد راحت جا افتاده.


تسلیت بابت فوت مادر همسرتون. مادر و پدر تکرار نشدنی هستند. غمشون سالها میمونه، با اینکه زندگی روال امور رو از سر میگیره.

ممنونم عزیزم

زری.. یکشنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 03:18 ب.ظ

عزیزم تسلیت میگم بهتون، روح مادرشوهرت قرین آرامش و خدا به بازماندگان عمر با عزت بده.
ساغر جان رشته تحصیلی ات چیه؟ بخاطر اینکه گفتی کار مرتبط نشد پیدا کنی. کار خوبی کردی این کار را شروع کردی بخشی از تجربیاتت میشه عزیزم، موفق باشی روزبروز

من در ایران فوق حقوق خصوصی خوندم، اینجا دیپلمای جاستیس( که مقدمه ای بر حقوق استرالیا بود) و سعی دارم در هر اداره ای که خدمات اجتماعی داره مخصوصا" برای مهاجرین مثل خودم کار پیدا کنم.
ممنونم عزیز، می دونم هر کاری سرآغاز تجربه های خاص خودشه

منجوق سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 03:51 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com

تسلیت می گم
کار جدید هم مبارک. برامون از تجربیاتت بنویس لطفا

وای واقعا" پر از تجربه های جالب و خنده دارم در این باره، هر کاری در نوع خود بی نظیر و همراه با چاله چوله های مخصوص به خودشه

سین سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 06:26 ب.ظ

انگار از دست دادن ها از راه دور دردناکترند از فقدانهایی که در نزدیک رخ میدهند...
تسلیت میگم ساغر جان و آرزو میکنم که سالیان درااااز درکنار فرزندان عزیزت باشی و از زندگی لذت ببری :)

عزیزم،
و من تمام این سالها که از خانواده دورم همواره تنهایی مصیبت داری کرده ام و خیلی ازش متنفرم

ترنج چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 05:18 ق.ظ http://khoor-shid.blogsky.com

تسلیت میگم و براتون آرزوی صبر میکنم. خدا سایه بزرگترها رو روی سر ما نگه داره.
من قبل از اینکه بچه داشته باشم، فکر مرگ خیلی برام راحت بود اما الان هروقت فکرش رو میکنم میگم نه تا وقتی که دخترکم بزرگ شده باشه و برای خودش همراه و خونه و زندگی داشته باشه..

وای خدای من از مادر شدن، فکر می کنم کابوس تمام والدین بعد از فرزند داشتن همین مرگه، نه بخاطر خود که بخاطر فرزندت

مامان ثنا و حسنا و حلما یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 04:52 ب.ظ https://sanayemaman.blogsky.com/

تسلیت میگم
چه رسم خوبی دارید در واقع فکر میکنم سنت پیامبر(ص) همین باشه چون در ایران این صاحب عزاست که باید تا مدتها پذیرایی کنه از مهمانها. کلا من مسلمانی افغانها رو بیشتر از خودمون می پسندم. دانشجوی افغانی زیاد داشتم، خصوصیتهای اخلاقیشون رو دوست دارم به جز "اعتماد به نفس" که غالبا ندارند

البته هستند کسانی که همانطور تا روزها از کسانی ک برای عرض تسلیت میان پذیرایی شام و ناهار دارن اما من و همسر کلا این تیپ نیستیم و ملت هم حساب باز نمی کنن

زری.. دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 06:42 ق.ظ

عه چه جالب! من هم ارشد حقوق دارم، البته حقوق مالکیت فکری.
همینطوره برای رشته های ما کار پیدا کردن سختتر از بچه های مهندسی هست:(

اینم شانس مایه

لیمو سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 08:46 ب.ظ

تسلیت میگم. مرگ هیچوقت عادی نمیشه...

همینطوره عزیز، ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد