ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

خاله زنک

بمحض سوار شدن به ماشین، همزمان با چرخش سوئیچ در جایگاهش مغز من هم استارت گپ زدن هایش را می زند، از همه چیز دور و اطراف سخن می راند، مثلا" اینطور آغاز می کند،" هوا چقدر سرده لامصب، سگ رو بزنی بیرون نمیاد، ای تفففففف بهت پول پدسّگ که اینطوری آهو گرداندیم( این یک اصطلاح است در زبان دری، وقتی کسی به جست و خیز شدید بیاید، مخصوصا" اگر ذات اصلی اش لش و تن پرور بوده باشد می گویند روزگار آهو گرداندِش)"

بعد باز مغز از حرفی که زده اظهار ندامت می کند و بسسسسسم الله ( حتما" سین باید کشدار باشد) شدیدی می گوید و برای آن روز کاری اش آرزوی موفقیت می کند.

بعد یادش می آید از تماس دیشب خواهر همسر با همسر جان، که بعد چهل و پنج روز از مرگ مادرش بجز آن دوباری که همسر زنگ زد و باهم جیغ زدند دیگر زنگی زده نشده بود و همسر گوشی را روی اسپیکر روی میز گذاشته بود و همزمان روی کامپیوترش روی پایان نامه اش کار می کرد، و بعد از هفت هشت دقیقه مکالمه های عادی و جاری خواهر همسر بهش گزارش وار درباره موعد مجدد یکساله خانه ای که پارسال تیر ماه با دویست و بیست میلیونی که همسر برایش فرستاده بود و رهن کرده بودند برای رسیدگی راحت تر به مادرشان گفت که، صاحبخانه گفته هشتاد میلیون دیگر بدهید برای سال جدید قرارداد را تمدید می کنم وگرنه بفکر خانه دیگر باشید.

من داشتم می شنیدم و گوش هایم تیزتر شدند، منظور و خواست خواهر کاملا" واضح و مبرهن بود، دلم می خواست بدانم همسر چه جوابی می دهد، حالا همسر جان ساده من برای اینکه به فکر خودش به خواهر بفهماند که خفه شود بعدش گفت،" خب که اینطور، خب دیگه چه خبر؟"

و بعد خواهرش باز یک حرف دیگری را زد که مثلا" از آن موضوع گذر کرده( اما همزمان مطمئنم که حواسش بود جور دیگری مطرح کند) احتمالا" انتظار داشت طبق معمول برادر جانش بگوید باشد سر چشم، من تا اینقدر را این هفته و تا آخر ماه باقی اش را برایتان روان می کنم جان برادر!

که می کرد، به خدا می کرد اگر اینقدر درمانده نبود.

دوباره شروع کرد به گپ و گفت که،" در ماه های آخر که مادر خیلی بدحال بود و چند باری مجبور شدیم دکتر بیاوریم اصغر( فکر کن پسرش) پول دکتر و پرستار را می داد و من گفتم دستت درد نکند دادی، حالا دایی در تمدید خانه جبران خواهد کرد."

اینجای مکالمه من در چه حدی باید آتش بگیرم بنظرتان؟ در حد زبانه کشیدن و حتی انفجار آتشفشانی خوبست؟ سرم را برگرداندم و با علامت سوال و همزمان دستم را بسمت همسر چرخاندم که این چی میگه؟ جبران؟ جب ران؟ 

آخه این خانه ای که به نام مادر هر کدام یک اتاق در قبضه دارید را چه کسی تهیه کرده که حالا با دو سه میلیون ( نهایت امر سه بار دکتر آمده خانه) دایی جان بخواهد با پرداخت هشتاد میلیون مجدد جبران کند؟ جبران چه کاری؟ جبران چه ظلمی؟

من هیچوقت از این چیزها اینجا ننوشته بودم، چون این چیزهای سطحی هیچوقت برایم مهم نبوده است، همیشه هم قبل از همسر خودم پیشنهاد کمک به خانواده اش را داشته ام  اما برعکس خودم که از روزی که مهاجرت به استرالیا برایم روی داد یک آب پاکی روی دست تمام خانواده ام درباره کمک های مالی ریختم که ما روی نقطه صفر زندگی هستیم و باید تازه برویم دنبال مبل و فرش و تخت، و تا وقتی که کار نکنم و روی پای خودم نایستم نمی توانم کمکی به آنها بکنم.

در حالیکه کمک های بلاعوض همسر به خانواده اش تازه پس از مهاجرت هر روز با شکل جدیدتری شروع شدند.

وقتی شش سال پیش پدر همسر بهمراه یکی از پسرها و دو دختر مجرد و مادر آن دخترها( همسر دوم پدر همسر ) قصد قاچاقی مهاجرت کردن به ترکیه را کردند ما به فکر خودمان عقلی کردیم و از بردن مادر همسر( همسر اول پدرش) جلوگیری بعمل آوردیم و همزمان همسر جان سخت در تلاش بود تا برای خواهر و دخترهایش و مادرش ویزا بگیرد و بعنوان تنها سرپرست شان آنها را داشته باشد که نشد و پرونده دو بار رد شد.

درست از آن روز که مادر بخت برگشته همسر افتاد روی دست این دختر بخت برگشته تر از خودش مسائل ما شروع شد، قبلا" می دانستیم مادرش در منزل خودش هست ولو زن دیگری کل اختیار آن خانه را از بالا تا پایین در دست داشته باشد، بد هم نبود والا، کار به کار هیچ چیزی نداشت. آن خانم می دانست و همسر و بچه هایش که کم هم نبودند و نوه هایش، جالب اینجا بود نوه های همسر دوم بیش از مادربزرگ اصلی شان به مادر همسر علاقه مند بودند چون او دقیقا" به مهربانی و شکستگی یک مادربزرگ بود اما مادر دوم نه!

مسائل اقتصادی و کمک های بی جا و باجای ما تنها مسائل ما در این سال‌ها نبود، ما علاوه بر پرداخت های همیشگی مالی همیشه نگران این بودیم که مبادا اشتباه کردیم؟ خواهرش توانایی روحی و عاطفی بالایی نداشت و این بیشتر باعث می‌شد ما عذاب وجدان بگیریم که مادر پیرش را جمع می کند! بقدری این بی ظرفیت بودن و ضعف روحی خواهرش شدید بود که هر بار همسر زنگ می زد از احوال مادرش بپرسد انگار او پرستار است نه دختر، و تمام مدت ما را زیر شکنجه روحی عذاب وجدان قرار داد بدون اینکه ما مستحق باشیم.

حالا هم که مادر مرده است هنوز فکر می کند ما بدهکارش هستیم و باید لطفش به مادر خودش را جبران کنیم.

آن شب با همسر نشستم به صحبت کردن بقدری برایم سنگین تمام شده بود که بغضم شکست، گفتم والا بخدا خواهر متاهل من هم مستحق است، یکبار نتوانستم برای پول رهن خانه اش ده میلیون تومان کمک کنم یا قولش بدهم، این به چه حقی فکر کرده باید از تو بکَنَد؟ بغضم شکست با تصور بی خردی و بی شخصیتی و بی شرافتی او که تنها خواهر تنی همسر مثل گل من است و کل عمرش یکبار سعی نکرده واقعا" خواهر بزرگ تر بودن و دلسوز بودن را نشان مان دهد، از پول های ارسالی خودمان برای خودمان نکرد در آن پنج روز یک هفته ای که توی خانه کثافتش کهیر زدم ولی ماندم بخاطر همسر، از پول های ارسالی خودمان برای دخترم که متولد شده بود یک هدیه قابل دار نگرفت، خنده ام می گیرد این چیزها را می نویسم اما من به اندازه ای که زن فرهیخته و با کمال و دلسوز و خطا پوشی هستم به همان اندازه ظرافت های رفتاری را در اطرافم می بینم، بخدا در دوازده سیزده سالی که افتخار به کل تاریخ خاندان همسر پاشیده شد بخاطر ثبت نام من در سجل شان بعنوان عروس یک نفر نیامده بگوید ساغر جان دمت گرم که اینقدر باکلاس هستی و اینهمه کم کاری ما را دیده و دم بر نمی آوری.

الان دیگر مادر مرده است، به همسر گفتم از این ببعدش فقط بی شرفی و پررویی است عزیزدلم، شوهر دارد، پسر و دخترهایش همه کار می کنند، از این بعدش دیگر زیادی است.

خواستم درباره تجربه های جالب اوبر بنویسم همه اش شد شکایت خواهر شوهر! 

در پست بعدی تمام چیزهای جالب درباره اوبر ایت را خواهم نوشت.


نظرات 8 + ارسال نظر
سین یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 03:30 ق.ظ

اول اینکه ممنون بابت این اصطلاح «آهو گشتن»! خیلی خوشم اومد :)
بعد هم اینکه ساغر جان این رفتارهای بعضی از نزدیکان، نتیجه مراعاتهای بعضاً بیجاییست که خودمون میکنیم! برای اینکه خیالشون راحت باشه، از سختی های خودمون و دردسرهامون نمیگیم.
هیچ اشکالی نداره که آدم بهشون گوشزد بکنه که مثلا من الان درآمدم اونقدری هم که شما فکر میکنید بالا نیست و خانواده خودم واجب‌ترن!
البته که ایده‌آل‌تر بود اگر طرف مقابل خودش عقل و شعورش می‌رسید که چنین توقعاتی نداشته باشه...

دقیق و دقیق گفتی عزیزم، متاسفانه ما نمیگیم و نگفتیم اونهام هرگز شعورشان نمی رسه که هر محیط و جغرافیای دیگری رو در قالب خودش باید سنجید، ما از نقطه صفر در غرب شروع می کنیم خیلی مشقت داره برسیم به حد متوسط نورم جامعه، آنها فکر می کنند حالا که خونه فلان دارن و دو تا ماشین پس اوووووووه چقدر پولدارن، نمی دونن خیلی چیزها اینجا نورماله و نباید با ایران قیاس کنن که بعد دور برشون داره
شکر خدا خانواده خودم بقدری شرایط منو درک می کنند که بجای توقع همیشه نگران و دست به دعا هستند بخاطر تورم و بالا رفتن قیمت‌ها اما امان از دست بعضی ها

نوبر یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 05:53 ق.ظ

ساغر جان تقریبا وضعیتی مشابه شما دارم ، اروپا زندگی میکنم خانواده ی همسر فقط برای طلب کمک مالی تماس میگیرن ،مادر ناتنی همسرم و خواهرها وبرادرهای ناتنی همسرم و حتی پدر همسرم همه کار میکنند وشکر خدا مشکل وکسالتی ندارند اما یک روز تماس میگیرند که پدرت تصادف کرده باید پول بفرستی (و ما از دیگران میشنویم که سالم وسلامت ان وتصادفی درکارنبوده) ،ختم مادربزرگت را میگیرم پول بفرست ،خواهر ناتنی ازدواج میکنه جهیزیه کامل نیست ، سوغات برایمان فلان وفلان بیارو... درحالی که هردو به زحمت پول درمیاریم و از خرید خیلی چیزها اجتناب میکنیم من برای خانواده ی خودم که اون ها هم ایران زندگی میکنند تا به حال هیچ کمکی نکردم درحالی که میدونم نیاز دارند اما خب توانش را ندارم واونها هم توقعی ندارند ، همین مادر ناتنی برای جشن عروسی ما نیامد، کادوی عروسی دعوت و... پیش کش، هیچ وقت راجع به این مساله شکایتی و ناله نکردم جلوی دیگران واین اولین بار هست که دارم توی وبلاگ تو به اشتراک میذارم ساغرجان
من گاهی پیش خودم فکرمیکنم چه طور میشه ما آدم ها این قدر توقع داریم از دیگران ، شاید هم دیگران فکرمیکنند اینجا ما به آسونی آب خوردن پول درمیاریم، همیشه این مسائل رو ریختم توی خودم چون نه همسرم قبول میکند که هرچیزی اندازه ای دارد و نه خانواده اش سیرمونی دارن، واقعا این یک معضل بزرگ شده برام و به نظرم اصلا مساله خاله زنکی نیست.

دقیقا فقط برای کمک و بیان مشکل مالی، حالا کاش برای امر مثبت باشه، کاش واقعا نیاز قطعی باشه، خیلی وقتها ما پول لاکژری زندگی کردن و برآورده کردن ایده آل های اونها میشیم در حالیکه هر کس مسئول اصلی زندگی خودشه نه دیگران حتی اگر برادر و خواهرش باشه، مخصوصا اگر بزرگتر از خودش باشه.

رویا یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 10:29 ق.ظ

آخ اخ امان از این فکرهایی که اونایی که بیرون از ایران هستند هییییچ غم و غصه ای ندارن و از آسمان پول براشون میباره . وای که ما یک درصد ریخت و پاشها و حیف و میل و بی فکری اونا را نداریم و دایم ناله می‌کنن. وای وای وای. ولش کن ساغر جون اصلا خشمگین که هیچی دلت می‌خواد داد بزنی و گفته و نگفته را بارشون کنی بنده خدا شوهرت

حالا خانواده ما از بیست و چند سال پیش که اول خواهرم بعد دایی ام رفتند بلاد کفر حسابی از شرایط خارج نشین ها باخبریم، ولی خاندان همسرم تا همین دو سال پیش که برادر شوهر اول ترکیه بعد یونان و آخر سر رسید آلمان بجز همسر کسی در خارج نداشته اند، ما هم که انگار باید جور بدشوهر بودن و بد فرزند بودن و افسرده ذاتی بودن و برکت نداشتن نان خانه خواهرش را بکشیم چون در جای خوب و خانواده خوب و بستر نرم تر قرار داریم، موضوع مادر که پیش آمد که غوز بالاغوز شد!

محیا یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 03:54 ب.ظ http://Khabeman.blogsky.com

دلم برای مردم کره و افغان می سوزد که این حمایت خانواده به آنها تحمیل شده. وگرنه هیچکس وظیفه ندارد به خواهرش کمک مالی بلاعوض کند. خدا کنه روزی این فرهنگ از دوش مردمان برداشته شود. حق داشتی عزیزم خودت رو یک جا خالی کنی. امیدوارم همسر یک جا در برابر خواسته های نا معقول بایستد

تا جایی معقول و متین است، تا جایی که سپاس و قدردانی باشد خوب و پسندیده است، اما زمانی که حکم وظیفه گرفت و توقع زیادی شد باید کلا برید از آن خانواده!

ربولی حسن کور دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 01:42 ق.ظ http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
جناب بلاگ اسکای اصلا به من نگفته بود که شما پست جدید گذاشتین!
الان هم اومده بودم براتون کامنت بگذارم و بپرسم چه خبر از زلزله؟
اما درمورد این پستتون. وقتی مردم می‌بینند که قیمت دلار هر روز در حال بالا رفتن است فقط به بیشتر شدن درآمد شما فکر می‌کنند و خبر از هزینه های شما در آنجا ندارند. درواقع قیمت خیلی از چیزها در ایران پایین تر از اوزی لند است و گاهی حتی تصور قیمت‌های coles و Woolworth برای ما غیر قابل باور.

آفرین به آدم باکلاس و چیزفهمی مثل شما، که حتی کلز و وولورث ما را می شناسید، بخدا قسم با گرانی های جدید ما هر روز مجبوریم روی بعضی اقلام همیشگی مان خط بکشیم و سفره را ساده تر کنیم

محیا دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 04:40 ق.ظ http://Khabeman.blogsky.com

موافقم باید برید

مبینا جمعه 12 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 06:12 ق.ظ

سلام اوووف مغزم سوت میکشه وقتی با این همه فاصله فیزیکی زیاد بازم بخوام درگیر خانواده شوهر بشم .اخه الان که کنارشونم خیلی در خصوص حمایت مالی مشکل داریم .واقعا بخواد ادامه دار باشه بعد مهاجرتم بمونم ایران راحتترم .
البته قسمت اعظم این ناارامی تقصیر همسران ساده و مهربون ماست و فامیل سو استفاده کن

اگر اساس و چیدمان خانواده همسرتون بر کمک های همیشگی مالی بوده تابحال، اگر مهاجرت کنید چند برابر میشه چون یک، خودتون حالا که به جای امن و نسبتا بهتری رسیدید دلتون نمیاد کمک نکنید و یه حس عذاب وجدان دائمی با خودتون حمل می کنید، دو، اونها چون تا اونموقع دریافت کردند از اون ببعد فکر می کنند مسلما باید دریافت کنند چون همیشه با شرایط خودشون قیاس می کنند در حالیکه هر جایی با استانداردهای خودش باید پیش بره و اینجا اگر شما به خودتون نجنبید هیچکس نیست دلش براتون بسوزه و بانک ها هم در قبال وام های مسکن و ماشین و.... رودربایستی ندارند، قبض ها هم یکی در پی دیگری، اما اونها ک موندن با خودشون میگن واه خب حالا یه دونه ماشین دارن چرا دومی را گرفتن؟ خونه که خوب بود چرا بزرگترشو خواستن؟! این یعنی قیاس با شرایط خودشون...

مبینا جمعه 12 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 09:47 ب.ظ

چقد خوب شد این بحث مطرح شد اینجا . خیلی ممنون که تو ضیح دادین . فک کنم بچه ها رو واسه تحصیل راهی کنم اعصابم راحتتر باشه .اخه قراره ویرای کاری رو من بگیرم و همسرم همراه باشه .‌
من کار کنم .اونا حال کنن اینور با پول زحمتای من . وای تصورشم وحشتناکه

البته آدم برای بچه های خودش جون هم میده ولی راست میگید اگر آدم با بچه های خودش هم روی قاعده رفتار نکنه همین میشه و اونها مستقل بار نمیان، دیکه فکر کنید چقدر زور داره بخواهی خواهر برادر رو تا سالها به دوش بکشی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد