ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

روزنه!


بعد از ظهر ها هر دویشان می نشینند به حرف زدن، مکان شان آبدارخانه سازمان است، هر دو گاهی نشسته اند، گاهی یکی ایستاده است و دیگری نشسته، میانسال چاق است، رسما" چاق ولی یک چاق مرتب، از بالا تا پایینش یک اندازه دارد، یک مستطیل منظم است، و معمولا" لباس هایش را می دوزند برایش، و اینرا از آنجا که جنس پیراهن و شلوارهایش همواره یکی است، می شود براحتی فهمید، انگار کن از یک جنس پارچه مقداری بخرد بعد بدهد برایش یک پیراهن و یک شلوار بدوزند، حتی می توانم حدس بزنم شلوارش بجای زیپ(زنجیر)، کش دارد، شاید این نوع لباس را بیشتر مناسب محیط کارمندی می داند و یا شاید سلیقه خانمش است و یا هر چی، آن دیگری لاغر است، جوان است رسما"، کارشان نظافت ساختمان است، و همچنین بردن و آوردن چای برای مهمان ها، کسانی که به جلسه می آیند.

از وقتی یادم می آید این دو را باهم دیده ام، بعد از ظهر ها که کاری ندارند و فقط منتظر ساعت خروجشان هستند تا به خانه روند می نشینند در آبدارخانه و به روند معهودشان می رسند. نقش جدیدشان را می گیرند و یکی معلم می شود و دیگری شاگرد، اوایل یادم است شاگرد حروف را دانه دانه مثل شاگرد اولی ها می نوشت، اولین بارهایی که می دیدمش تعجب کردم که مرد جوانی اندازه او چرا بیسواد است؟!، میانسال که معلمش بود ایرادات مشق هایش را می گرفت، هر بار وقتی می رفتم چای بردارم رصد می کردم ببینم به کجا رسیده است، چه حرفی را می نویسد، وقت جمله نویسی اش رسید؟، چه جمله ای می نویسد؟ و هنگامی که میانسال دیکته می گفت، حتی اشکم سرازیر شد، خیلی ملموس شوق داشتم، خیلی صمیمانه خوشحال شدم برایشان، هر چند شاید حتی یکبار هم حرفی نزدم و تنها به اعلام خرسندی و شادمانی ام در بخش خودمان و شاید همسر(یادم نیست گفته ام یا خیر)، بسنده کردم.

  امروز که می دیدم دارند روی یک خبری که در روزنامه منتشر شده بحث سیاسی می کنند دیگر شعفم صد برابر شد، و نور امیدهایی در دلم جوانه زدند راجع به تغییر و امید در این مملکت!