ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!
ماهی های دریای کابل!

ماهی های دریای کابل!

سعی دارم در این فضای کوچک خودم باشم، نَفَس بکشم زندگی را، به سبک خودم، عمیق و بی باک!

توافقات همزمان حسن و حسین و حامد!


صبح های یکشنبه همیشه کمی عجولم در آمدن و قرار گرفتن پشت میز، اول از همه کامپیوتر را روشن می کنم، بعد وسایلی که باید از کیفم در آورم را سر جایشان قرار می دهم، ناهار در کشوی وسطی میز، و بیسکوئیت ها را در کمد خوراکی ها، و همزمان پالتویم را در می آورم و در کمد می گذارم، کامپیوتر را روشن می کنم و یک به یک سایت های مورد نظر و همیشگی را باز می کنم، پژواک، رادیو آزادی، بی بی سی فارسی، طلوع نیوز و بُخدی، همزمان در حال بالا آمدن هستند، قبل از همه بی بی سی فارسی را می گشایم و چشمم می خورد به تیتر پر رنگ و درشت "مذاکرات ژنو نتیجه داد: ایران با شش قدرت جهانی به توافق رسید."

نمی توانم خرسندی ام را بروز ندهم، جیغ کوچکی می کشم و به دنبال سایر اخبار صفحات اینترنتی را بالا و پایین می کنم، لویه جرگه افغانستان طی سه روز کاری خود در پنجاه کمیسیون راجع به مفاد پیمان استراتژیک افغانستان و امریکا ابراز نظر کرده اند و امروز که روز چهارم و آخر این جرگه است نظرات نهایی شان را بشکل یک بیانیه به دولت پیشکش می کنند، ظاهرا" همه یکصدا به بسته شدن این پیمان با امریکا موافقند، اما این وسط سخنان اخیر رئیس جمهوری مبنی بر اینکه امضای نهایی این پیمان را به بعد از انتخابات ریاست جمهوری موکول کرده است با اصرارش بر برگزاری لویه جرگه همخوانی ندارد، همه می دانند لویه جرگه یک شکل سنتی و صوری از به کرسی نشاندن سخن خود رئیس صاحب جمهور است، منتها می خواهند بگویند ما آدم های ریش سفید دوستی هستیم، و عنعنات(رسوم) افغانی مان و لُنگی و ریشمان هنوز برایمان کهنه نشده است، مثل جوانی که به هر دری می زند تا به خواسته اش برسد، و تمام اسباب و شرایط کار را فراهم می کند بعد می رود کسب تکلیف از بزرگ خاندانش، پدر و پذربزرگش، حالا هم رئیس صاحب جمهور ما لویه جرگه ای با بیش از 2500 نفر اشتراک کننده را براه انداخته و مخارج سفر و حَضَرشان را با اسراف هر چه بیشتر فراهم نموده و دانشگاه پلی تکنیک و تعلیم و تربیه و پزشکی و کل مأمورین دولتی اش را رخصت نموده تا بیایند گفته هایش را با کاکا اوباما نظری افکنده امضایی بنمایند، بعد برداشته می گوید امضایش را می گذاریم برای پس از انتخابات تا در انتخابات پیش رو حسن نیت کامل و صادقانه کاکا را دریابیم و محک بزنیم، جل الخالق!

حتم دارم خود کاکا اوباما هم تا بحال یک چنین اعجوبه ای را در زندگی ندیده باشد.

من خرسندم از اینکه حتی اگر نامش وطن فروشی است، فروخته شویم، مگر نه اینکه طی این ده دوازده سال فروخته نبودیم؟

حاکمیت ملی از اول هم نداشتیم، نمی توانستیم سرباز امریکایی را محاکمه کنیم، و بدون پرداخت مالیات پایگاه داشته اند، و مأمورین نظامی و غیر نظامی شان اجازه بی برو برگرد حمل سلاح داشته اند، همه اینها که امروز امضاء می شوند طی این ده دوازده سال بی پیمان برقرار بوده است، و البته به نفع من هم بوده است، خب بروند امضاء بکنند، به عِرق ملی من یکی بر نخواهد خورد، خیالم هم راحت تر می شود که قضیه از اینی که هست خرابتر نخواهد شد، و فردای روزگار گرچه باز همین نام های تکراری آشنا می شوند رئیس جمهور و وزیر و سفیر، لااقل برای ده سال دیگر درگیر همین تعاملات سیاسی و زد و بندهای مزخرف طور خودشان هستند نه درگیر جنگ داخلی، که حالا که کاکا اوباما رفت من رئیسم و من وزیرم و ملیت شما کم نفوس است و من پر رنگ ترم و ریشم بلندتر و حنا شده است و نکتایی نمی پوشم و از این دست.

پ ن: ملت و دولتی که خود برای خود تصمیم می گیرند، خود حرف و حق مسلم خود را به کرسی می نشانند، کاری به درونش و اعتراض های سرخ و سبزش ندارم، برای من قابل تکریمند، و همیشه باعث رشکم بوده اند، می توانند، می ایستند، گپشان را آنقدر تکرار می کنند و هر بار بلندتر، و لابد منطقی تر، که نتنیاهوها و امیرهایش را هم مجبور به پذیرش می کنند، بعد صفحه های فیس بوکی ما این چند روزه پر شده است از، آه! بر باد شدیم، فروخته شدیم، اجنبی آمد ما را و دین و زن و ریشه مان را از ما گرفت، آدم دلش می خواد بگوید بدبخت، اجنبی اگر جمع کند برود که تو دو روزه از بی پولی و گرسنگی و تشنگی و جنگ و فساد به درک واصل می شوی، البته اگر قبل از آن توسط تیرهای غیبی برادران راضی و ناراضی نمیری، یک روز گندمت را ازت بگیرند می میری، تو دم از فروخته شدن و نشدن و سایه بالای سر و استعمار می زنی؟

اصل شایسته سالاری!


ساعت چهار بعدازظهر امروز آخرین مهلت ثبت نام کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری سال آینده است، از ابتدای این مهلت بیست روزه تا هفته پیش همه در سکوتی مرگبار فرو رفته بودند و سیاسیون کشور بسیار آب زیرکاهانه مشغول و مصروف گمانه زنی ها و ائتلافات و زد و بند های سیاسی بودند، اما از یکهفته بدینسو سیل اخبار راجع به اعلام موجودیت افراد و اشخاص مختلف برای ریاست جمهوری فضای سیاسی را فرا گرفت، ما هم به لطف فضای مجازی از داغ ترین اخبار مطلع می شدیم، در این بین اتفاقاتی که تنها در فضای سیاسی و معاملات سیاسی امکان پذیر است و غیر از آن در هیچ کدام از ابعاد زندگی واقعی قابل کپی برداری نیست بارها و بارها باعث شد انگشت حیرت به دهان بَرَم و از دنیای پلید سیاست بیش از پیش آگاه شوم، اینکه دو برادر همزمان برای یک پست اعلام کاندیداتوری کنند، بعد انتظار داشته باشند این بی اتفاقی و بی وحدتی بین دو فرد یک خانواده، هرگز اتباع افغانستان را به این ظن نبرد که اینها نمی توانند زعیم ملت بشوند، که اینها نمی توانند این کشتی طوفانزده را از دریای تفرقه ای که بین قومیت های موجود افغانستان وجود داشته و دارد و خواهد داشت برهانند!، وقتی دو برادر نتوانند بپذیرند که یکی ریاست کند و دیگری در سایه اش فرمان برد و به بقیه امور برسد، چگونه می توان انتظار داشت اینها بیایند و وحدت ایجاد کنند بین این ملت های پارچه پارچه؟

اینکه کسی از بزرگان قومی در انتخابات گذشته خلاف کسی کمپاین کرده و برای این کمپاین هایش کلی بد و بیراه به طرف بسته بعد بعنوان معاون همان آدمِ به زعم خودش منفیِ دوره گذشته عرض اندام کره است!

اینکه بعد از دوازده سال هنوز همان چهره هایی که روز نخست رفتند در بن و توکیو و پاریس و نیویورک و کجا و کجا بجای من میثاق امضا کردند و نمایندگی ام را کردند بدون آنکه من قبولشان داشته باشم، بر اریکه قدرتند، و برای ریاست جمهوری کاندید می شوند و تو گویی هیچ بشر دیگری غیر از همین ها که از ریش هایشان که حالا سفید است خون می چکد، در عرصه سیاست ظهور و بروز نکرده.

اینها درد آورند برای من شهروند ساده این شهر، هر چند این قبیل بازی های سیاسی در همه جای دنیا وجود دارد، و دنیای سیاست پیچیده تر از این است که منِ نوعی بتوانم با دیدن و شنیدن چند تحلیل سیاسی از عمقش باخبر شوم، اما آنچه مسلم است و بر هیچ افغانی پوشیده نیست این است که ما قبل از هر چیز از ملت نبودن در رنجیم، وگرنه خوب می دانیم در انتخابات، هر شهروند مسلمان چهل ساله افغان بدون داشتن سابقه جرمیِ متعهد به بیرق(پرچم) کشور حق کاندید شدن را دارد، این مهم نیست که هزاران نفر بروند برای دل خودشان کاندید کنند، برای معامله دو روز بعدش کاندید کنند، برای تثبیت موقعیت خود کاندید کنند، اینها مهم نیست، مهم این است که در تمام این جریان ها یک داستان از همه چیز پر رنگ تر و کلیدی تر جاری ست و آن هم چند و چون ترکیب قومیتی است، و این موضوع برای افغان ها به قدری حساسیت برانگیز و سرنوشت ساز است که در نظر گرفتنش قبل از در نظر گرفتن صلاحیت و کارایی شان بررسی می شود.

طرف از قومیتی است و کاندید کرده بعد از یک قومیتی که جمعیتش و قدرتش بیشتر از کاندید ریاست جمهوری است برای معاون اولی تقاضای همکاری کرده، بعد به ملت معرفی می شوند بعد در روز ثبت نام می بینیم که معاون اول کنار کشیده، و معاون خودش در فلان حزب را معرفی کرده است، چه کسی است که از معاونت اولی ریاست جمهوری بدش بیاید و نخواهد برایش تلاش کند؟ هیچکس، اما وقتی بخاطر دستیابی به این هدف، موقعیت قومیتی اش را زیر سوال رفته می بیند و جایگاه قومی اش خدشه دار شود، بخشیدن عطای معاونت به بقایش می چربد، چراکه نمی خواهند بعنوان کاندید هم شده زیر چتر آن یکی قومیت بیایند.

خودم با گوش های خودم شنیدم که طرف که داشت با یکی از همین ریش سفیدان خون چکان صحبت می کرد بجای نام گیری افراد می گفت، فلان ترکیب انتخاباتی با یک پشتون و یک ازبک و یک هزاره خوب نیست، چراکه امکان ندارد بدون حمایت تاجیک ها برنده شود، و یا فلانی تمام تلاشش بر این است که همین معاون دومی هم از دست هزاره ها بیرون رود، و یا مگر ممکن است پشتون برود زیر دست تاجیک؟ غیرت پشتون ها آنقدر است که حاضرند بمیرند اما این ننگ را بر نتابند، و حرف هایی از این دست.

اینگونه می شود که همکار خارجی من می آید و می پرسد در قانون اساسی چیزی راجع به ترکیب قومیتی رئیس جمهوری و معاونانش به صورت این مدلی که از اول رایج بوده و تا امروز بین کاندیداها قابل لمس است درج شده؟ و وقتی می فهمد چنین نیست اولین سوالش این است که پس چرا تا بحال حتی یک کاندید غیر پشتون برای ریاست جمهوری با معاونینی از سایر اقوام نداریم؟ چرا تا بحال حتی یک پَشه ای و ایماق بعنوان رئیس جمهور و یا معاون کاندید نشده؟ چرا این ترکیب رایج اینقدر رایج و نهادینه است که من فکر کردم این در قانون اساسی درج شده است؟ ( او را می بینم که همانطور که اول چانه اش بعد سرش بعد نمی دانم کجایش را به نشانه تفکر عمیق می خاراند و همینطور که زیر لب با خودش کلنجار می رود، از من دور می شود.)

این وقت ها دو دستی بر سرم می کوبم و بر جهالت اشک می ریزم، جهالتی که دودش اول تر از همه بر چشم امثال من می رود، کور می کُنَندِمان و خودشان با ریش های خضاب شده از خون رگ های من و امثال من قهقهه سر می دهند بر این پادشاهی مدام شان بر جماعت کور و یک چشمی که ما باشیم!