-
برزخ درونی
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1401 16:29
این چیزهایی که الان می خواهم بنویسم را خیلی سالها پیش یکی از وبلاگ نویس هایی که دنبال می کردم بطرز جامع و کاملی نوشته بود، حتی همان موقع هم که رویه و اصولم با اکنون متفاوت بود خواندم و خیلی از نوشته هایش را درک کردم. نویسنده مثل من مهاجرت کرده بود به غرب و برداشت هایش را پس از چند سال زندگی در آن فضا راجع به حجاب و...
-
کفر می گویم و از گفته خود دلشادم!
پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1401 13:33
گاهی فکر می کنم زندگی چه بیهوده است، دنیا چه پیچیده و بی عدالت است. من همیشه به آدم ها خیلی نگاه می کنم بقدری که گاهی همسرم می گوید زشت است زوم نکن، ولی من همیشه دوست دارم آدم ها را عمیق نگاه کنم، توی یک محیط بسته مثل اتوبوس و مترو که بدتر، یکروز داشتم به یک اکیپ نوجوان مست و خوشحال در یک مرکز خرید نگاه می کردم،...
-
برای بودن می نویسم
یکشنبه 23 بهمنماه سال 1401 21:54
خواهرم بعد از هشتاد روز اقامت با ما به کشور و خانه خود برگشت و این اولین آخر هفته ای بود که بی صدا و هیاهوی مخصوص او گذشت و ما تقریبا" بعد از پنج روز به نبودش عادت کرده و به زندگی عادی خود بازگشته ایم. این مدت اقامت او چندان هم همه اش دلچسب و خوش گذرانی نبود، زمستان سال گذشته ما بسیار کش آمد و قصد رفتن نداشت که...
-
مسافر راه دورم...
یکشنبه 29 آبانماه سال 1401 22:17
از قبل از رفتن ما به ایران با خواهر کانادا گپ و گفت داشتیم که او چه کند؟ آیا همزمان با سفر ما به ایران بیاید و همدیگر را و بچه ها را ببیند و یا بعد از بازگشت ما به استرالیا بیاید؟ سفری که درست از بارداری دختر برایش شکل واجب پیدا کرد اما کرونا امد و او مجبور به کنسل کردن بلیط استرالیا شد و تمام این دو سال را در عطش...
-
برای خودم و سال هایی که رفت...
شنبه 23 مهرماه سال 1401 22:40
خیلی وقت است انقلاب درونی من شروع شده است، درست از وقتی که تصمیم گرفتم آن آدم سابق نباشم، درست از لحظه ای که به جنگ با غم رفتم، درست از زمانی که خانه تکانی ذهنی ام را شروع کردم، حول و حوش چهل سالگی ریختم بیرون مسائلی را که باعث استرسم می شد، روابطم با خانواده را مثل بقیه مردم ساده و درجه دوم قرار دادم، سعی کردم از هر...
-
من کی به خود باز خواهم گشت؟
سهشنبه 4 مردادماه سال 1401 23:47
فردا می شود درست یکماه که برگشته ام به خانه، برگشتم خیلی بهتر از رفتنمان بود، رفتنی بعد از سیزده ساعت در هو اپیما بودن با بچه هایی که نخوابیده بودند، شما اضافه کن با کل روز قبل سفر و چند ساعتی که زودتر رفته بودیم فرودگاه، و بعد پانزده ساعت در فرودگاه قطر ترانزیت بودیم، هتلی در کار نبود، آبخوری های داخل فرودگاه را با...
-
من حالم خوب است اما تو باور نکن
سهشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1401 20:09
چیز برای نوشتن زیاد است، باید وقتی برگشتم به ترتیب اهمیت بیایم و بنویسم. الان از سفر ما یک ماه و یکهفته می گذرد، همسر بعد از یکماه از مرز رازی در شهر خوی ایران به شهر وان، محل زندگی پدرش بهمراه مادر دوم و خواهرانش رفت، دیروز از وان به استانبول رفت تا اندکی برای خود باشد، دوستی در استانبول داشتم، فقط بهش گفتم اینکه...
-
دو روز بعد مادرم را در آغوش خواهم کشید.
جمعه 12 فروردینماه سال 1401 16:45
اول بهار آمد، آنجا در شهر قم برادرزاده ام داماد شد، رفتند خانه بخت بلافاصله بعدش ویزا آمد! شنبه ای که گذشت رفتیم دنبال بلیط، دوست ژاپنی ام می گفت وا اسفا که شما چقدر هنوز جهان سومی هستید و اینجا همه آدم ها آنلاین بلیط می خرند، ما هرچه در اینترنت زدیم نتوانستیم بلیط را جوری بگیریم که بتوان برگشت همسر را از ترکیه زد،...
-
چمدان بوی سفر
سهشنبه 24 اسفندماه سال 1400 22:52
چهار هفته پیش پاسپورت من هم پس از تماس با اداره پاسپورت رسید، ملت پس از سالها در قرنطینه و ترس همه گیری کرونا در آخر سال گذشته به سمت اداره پاسپورت یورش برده بوده اند و این دلیل موجهی برای تاخیر روند پاسپورت بود. بلافاصله برای ویزای ایران اقدام کردیم ولی تا همینک که بیش از سه هفته از اقدام می گذرد خبری از ویزا نیست،...
-
قرتی درون خود را آزاد کنید!
پنجشنبه 28 بهمنماه سال 1400 09:56
بیشتر از هر زمانی حرف دارم، بهتر از هر وقتی خودم را می شناسم و نجواهای درونم را، گاهی تعجب می کنم از اینهمه دانایی ام نسبت به خود، انگار یک روان شناس درون دارم که متخصص خودشناسی است. شاید هم همه اینها بخاطر این است که یک عمر عدد چهل برایمان نماد دانایی و بلوغ بوده، حس پیر خرابات را دارم در برابر از خود کوچکترها و خیلی...
-
گزارش وار!
سهشنبه 9 آذرماه سال 1400 15:56
به همان اندازه که حادثه یکهو و شوک کننده و مضحک بود، نوشته ام درباره اش هم سخیف و کوتاه و ناقص بود، فقط خواسته بودم بیایم و بگویم از اینکه خاک بر سر شدم بسیار خرابم دیگر حوصله نگارش بهتر و دقت در انتخاب کلمات و عبارات زیبا نبود، مغزم هم یاری نمی داد چون بشدت خسته و دردمند بود آن روزها. این روزها ولی باز داریم زندگی می...
-
وطن
شنبه 23 مردادماه سال 1400 23:32
یک. داغ وطن بر دلم نشسته، همه چیز چقدر زود و سریع پیش رفت. همه می دانستند دولت قصد امحاء طالبان را ندارد اما این روزها را هم نمی توانستیم تصور کنیم، اینکه ولایات با آن همه دستگاه و سیستمی که بیش از بیست سال است سر پا شده به همین راحتی تسلیم شوند، یکی پس از دیگری... تقریبا" تمام فامیلی که داشتیم طی این دو سه هفته...
-
موسا کو تقی!
جمعه 11 تیرماه سال 1400 12:11
یک پست اون زمان که ایران بودم و خانه پدری زندگی می کردم درباره یاکریم گذاشته بودم، تجربه تازه و قشنگی بود که الان با جزئیات بیادم نمی آید حتی، بعد ملت یاکریم سرچ می کنند می رسند به اینجا و هی درباره تجربه های مختلف گاها" غم انگیزشان درباره این موجود می پرسند، خیلی هایشان فوری فوتی سوال دارند که مثلا" الان دو...
-
از دردی که می کشیم
سهشنبه 25 خردادماه سال 1400 00:00
از خیلی وقت پیش تصمیم داشتم تولد چهل سالگی ام را بطور باشکوهی جشن بگیرم، لیست مهمان هایم کامل بود، دنبال سفارش کیک بودم و لباس را آنلاین خریدم خیلی جذاب و در خور یک بانوی خوشحال از چهل ساله شدن! دبیرستان دخترانه ای بنام سیدالشهدا در منطقه برچی، محل زندگی ام در کابل را زدند، دخترهای رخصت شده از یکروز درسی را در خاک و...
-
خدا ما را بشدت در آغوش گرفته!
یکشنبه 9 خردادماه سال 1400 23:59
از وقتی بیاد دارم همسر بدنبال کار بهتر بوده است، شاید دروغ نباشد اگر بگویم تا بحال سی مصاحبه کاری داشته است، از سال دو هزار و سیزده تا الان حدود ده ارگان مختلف را تجربه کرده و هیچکدام مورد پسند روحی و اقتصادی مان نبوده، رشته اصلی اش محیط زیست بود و سر از کامیونیتی سرویس در آورد( در حد دانشجو شدن مجدد در مقطع ارشد رشته...
-
حاشیه های خرید خانه!
جمعه 17 اردیبهشتماه سال 1400 22:55
آن هفته هایی که برای دیدن خانه می رفتیم با دیدن هر خانه حس آن خانه به ما منتقل می شد، سیستم دیدن خانه ها اینطوری است که در وبسایت های مطرح خرید و فروش اعلان می شوند، با عکس های حرفه ای از تمام قسمت های خانه، اکثر خانه ها هم چون ساکنین حاضر در آن هنوز سکونت دارند با وسایل و دکور مختص خود آنهاست، خانه هایی را که می...
-
خانه من
یکشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1400 23:42
هفده روز از اقامت در خانه جدیدمان می گذرد، روزهای نخست هر لحظه از شدت ناباوری و نشاط پر از هیجان و انرژی مثبت و امید و عشق بودم، خانه دو برابر شده بود، دو اتاق به چهار اتاق، یک هال به سه سالن تبدیل شده است، بچه ها از گل صبح سرشار و مست هستند، با وجود دختر نه ماهه و پسر شر و شادان کار به کندی پیش می رفت اما باز هم با...
-
خانه!
سهشنبه 31 فروردینماه سال 1400 23:50
بالاخره وام آن کاندیشنال شد، روز ستلمنت(جابجایی ما) پنج شنبه پانزدهم آپریل تعیین شد، بعدازظهرش به اتفاق همسر و بچه ها رفتیم کلید گرفتیم و داخل شدیم، خانه تمیز بود، یعنی اینجا قانون همین است که خانه را بی نقص و نسبتا" تمیز تحویل بدهند، کابینت ها را دستمال کشیدم، برگشتیم منزل دوست. فردا صبح زود همسر به خانه رفت تا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 فروردینماه سال 1400 16:20
دو ماه از آخرین پست می گذرد، تقریبا" همان روزها یک خانه مورد پسند را آفر دادیم، بنگاهی ها کارشان را خوب بلدند، طوری که نه ما از دست برویم نه صاحب خانه قیمت پیشنهادی ما را بالاتر برد و از آنطرف صاحب خانه را راضی به قبول کرد و خلاصه آفر ما سابجکت تو فاینانس( مشروط به قبولی تقاضای واممون) اوکی شد، به قیمتی خیلی...
-
تصمیم های یکهویی
چهارشنبه 22 بهمنماه سال 1399 22:02
وقتی این خانه را خریدیم از همان ابتدا قصد داشتیم نهایتا" سه الی پنج سال سکونت کنیم و بعد دنبال خانه مناسب تری باشیم، راستش فکر اینکه با ارائه اسناد تکس و کارمندی همسر می توانیم از بانک قرض بگیریم و صاحب خانه شویم خیلی لذت بخش بود و ما فکر کردیم چرا که نه؟ بجای مستاجر بودن و هر سال بدنبال تمدید و تغییر خانه بودن...
-
ادامه نوشت "وطنم"
جمعه 17 بهمنماه سال 1399 10:04
اول بگویم که یا بلاگ اسکای خودش را چیز کرده یا من سراسیمه و اندکی خل و چل شده ام که این اواخر اینقدر آشفتگی در پست کردن نوشته ها رخ داده، نوشته ی " در من هزار مادر روییده است" را نوشته و پست کردم و وقتی رفتم دوباره ببینم نیست و نابود شده بود و وقتی دوباره زور زدم و نوشتم و پست کردم بعد چند روز متوجه شدم...
-
وطنم؟!!!
جمعه 26 دیماه سال 1399 18:32
مارچ دو هزار و بیست وقت مصاحبه و تست سیتیزن شیپی داشتم، یکهفته مانده بهش کنسل شد، تا یکهفته قبلش شرایط کرونا و قرنطینه هنوز به آن حد جدی نشده بود برای استرالیا، و دولت کم کم داشت قواعد وضع می کرد. وقت دوم را در آگوست تنظیم کردند، باز هم یکهفته مانده به روزش لغو شد، این یکی یکماه پیش ایمیلش آمد که روز سه شنبه ساعت دو،...
-
در من هزار مادر روییده است!
سهشنبه 9 دیماه سال 1399 22:27
روزهای آخر سال میلادی است، قرنطینه که شکسته شد با دوستان نزدیک و دو سه فامیلی که داریم مراوده کردیم، برای دو شب یک ویلا در منطقه ای تفریحی اجاره کردیم و رفتیم، آنجا فهمیدم درونم چه غوغایی ست، وقتی سر موضوعی که می شد با حرف زدن حلش کرد حرف نزدم و بجایش توقع کردم ازم بپرسند و نپرسیدند و ختم به قطع رابطه موقتی با آن...
-
در من هزار مادر روییده است!
سهشنبه 9 دیماه سال 1399 22:27
نوشتم، چه طولانی، لعنتی سیو نشده پرید! یک. روزهای آخر سال است، بعد از شکستن قرنطینه با دوستان و دو سه فامیلی که داریم معاشرت کردیم، آنها که خواستند برای دیدن باران آمدند، برای دو شب ویلایی در منطقه تفریحی گرفته و با دو فامیل دوست رفتیم اما این شد آخرین سفر جمعی مان با آنها. بعد از آن اتفاقی که با آن خانم افتاد بدرستی...
-
گزارش وار!
چهارشنبه 19 آذرماه سال 1399 13:34
یک. پنج ماه و شش روز از تولد دختر می گذرد و ما در حال قرار گرفتن در شرایط جدید زندگی مان هستیم، کرونا در ایالت ویکتوریا ریشه کن شد و شرایط قرنطینه یکی پس از دیگری برداشته می شود، همسر بعد از حدود هفت ماه از خانه کار کردن حالا سه هفته ای می شود که به اداره می رود، رایان همان سه روزش را در مهد سپری می کند و بقیه روزها...
-
زندگی! سلام...
یکشنبه 13 مهرماه سال 1399 20:59
دختر سه ماه و یکروزه شد امروز، من هم! خواهرم از قم برای خواهر پا به ماهش داروهای گیاهی سودابر و مفرح فرستاده بود، از یک ماه و نیم پیش سودابرها را شروع کردم، دوست ندارم دلیل این رهایی ام از آنچه همه عمر بودم را بگذارم پای داروها، ولی احتمالا" یکی از دلایلش همین است، دلیل دیگرش دست و پنجه نرم کردن روح و روانم با...
-
تجربه جدید، حالِ تازه!
سهشنبه 21 مردادماه سال 1399 23:51
همان روز اول دوستان زنگ زدند که اگر راضی بودم به عیادت بیایند این وسط برای یکی از دوستان دورهمی مان، که ذکر ناجوانمردی اش در همین صفحه رفته بود، اتفاقی افتاده بود، ایشان چهار پنج ماه پیش بعد نزدیک سه سال به ایران رفته بود، این وسط از راه دور با همسرش دچار اختلاف و مشکل شده بود، البته از اول زندگی مشکل داشتند، اما...
-
از حالِ خوب روزهای اول
یکشنبه 19 مردادماه سال 1399 23:31
دختر دو کیلو و هشتصد گرم بود و پذیرشش در وهله اول برایم سنگین نبود، به مرگ گرفتندم و به درد راضی شده بودم، هنگام تولدش حالی نداشتم، اما باز زار می زدم و دکترها و پرستاران ترسیده بودند که مبادا دردی حس می کنم، تا فهمیدند از خوشی است و حالِ خاص لحظه دیدار. باز همان مراحل قبلی تکرار شد، همسر از تمام لحظات فیلم گرفت، بند...
-
از مادرِ دختر شدن!
دوشنبه 30 تیرماه سال 1399 12:34
بخاطر دیابت و احتمال زایمان زود هنگام با گذشت هر روز و هفته جشن می گرفتم، در مرحله اول آرزویم ختم کردن سی و هفت هفته بود و بعد از آن چون عنوان نوزاد نارس از دختر جان برداشته می شد، با گذر هر روزش حس فاتحانه ای مرا در بر می گرفت، بخاطر کرونا حدود دو ماه ویزیت حضوری نداشتم و از پشت تلفن به سوال های دکتر و ماما پاسخ می...
-
لحظه دیدار نزدیک است!
جمعه 6 تیرماه سال 1399 12:23
دوست دارم دنیا متوقف شود در این روزهایی که دارم، گرچه یکروز بد بیدار می شوم و یکروز خوب، اما مودِ کلی این روزهایم بشدت سفید است، آبی، سبز، رنگارنگ است کلا"، انتظار می کشم اما عجله ندارم، حرکاتم کند و گاهی خسته کننده شده اند اما صبورم، طول شب شاید سه یا چهار بار بیدار شوم و به توالت بروم اما ناراحت نیستم، همه چیز...