-
چمدان بوی سفر!
یکشنبه 9 تیرماه سال 1392 10:08
به امید روزی ام که بروم خانه، و خانه بوی غذا بدهد، بوی دستپخت مادر را، بوی زندگی، بوی ادویه های مخصوص، بوی برنج دم کشیده با زیره سیاه، بوی لیمو عمانی، بوی سبزی خوردن های شسته شده توی آبکش داخل سینک، اصلا" بوی هر غذایی که تحت ریاست و سلطانیِ مادر طبخ شده باشد، خانه من اگر گاهی بوی غذا هم بدهد بویش متفاوت است با...
-
غُرهای یک زن کارمند در یک بعدازظهر پنج شنبه!
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1392 14:21
دوست دارم یک چیزی بنویسم همینجوری! اما سوژه خاصی مد نظرم نیست، خیلی وقتها که وبلاگ می خواندم و می خوانم می بینم که خیلی از این وبلاگ نویس ها با خواننده هایشان حرف می زنند و حال و احوال می پرسند و اول برخی پست های شان که اکثرا" روزانه نویسی است می نویسند حرفی برای گفتن و چیزی برای نوشتن نیست همینجوری آمدم به اینجا...
-
2020!
سهشنبه 4 تیرماه سال 1392 10:01
آمار بازدید کننده های وبلاگم به 2020 رسیده و من می خواهم به این مناسبت درباره 2020 چیزی بنویسم، از امروز که 25 جون 2013 است تا لااقل آغاز سال 2020، شش سال و شش ماه و پنج روز دیگر باقیست، و من می خواهم آرزو کنم تا آن زمان کشورم به صلح رسیده باشد، و حتی اگر تغییرات بنیادینی درش رونما نشده باشد، و راهها و جاده هایش به...
-
خانه دوست کجاست؟
سهشنبه 4 تیرماه سال 1392 08:46
می گویند در صورت مشاهده عوامل مشکوک در سرک و بین راه و داخل فروشگاه و محل کار و مکتب و دانشگاه، سریعا" به مقامات امنیتی اعلام نمایید که مثلا" یک مورد مشکوک در فلان منطقه مشاهده شد، گذشته از اینکه معلوم نیست به چند تا از این تماس ها مبنی بر اعلان خطر جامه عمل می پوشانند و چقدر پیگیری می کنند، من مانده ام چه...
-
چه می خواستیم چه شد!
دوشنبه 3 تیرماه سال 1392 09:52
بیش از آنچه فکر می کردم اینجا را اندوه آلود کرده ام، با اینکه در پست دردها، نوشته بودم بهم گیر ندهید و راست نیایید بپرسید چه ام شده است و چرا حالم خراب است و این حرفها، تماس هایی از اقصی نقاط دنیا داشتم مبنی بر اینکه، نبینیم این روز و حال را و تو را چه شده است ای بلبل شیرین سخن و الخ! راستش خودم هم نمی خواستم اینطور...
-
نَ...ی، آب قطه!
یکشنبه 2 تیرماه سال 1392 12:07
چقدر خوب است، وقتی خیلی کلافه و عصبی باهاش حرف بزنی، حرف که نه، سرش داد بزنی و آنچه را می خواهی نه با آرامش و آدم وار، که با توپ و تشر بر سرش فریاد کنی، در جواب اما، قربان صدقه بشنوی و اینکه الهی بمیرم برایت که امروز صبح برق قطع بوده و آب قطع بوده و تو نتوانستی اول صبح به آن توالت حیاتی و بعدش فین کردنت برسی، و الهی...
-
دردهای من ناله نیستند تا زنای جان برآورم.........
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1392 13:36
وقتی برسد که حتی نتوانی گریه کنی، اشکت نیاید، حبس شود درون چشم های خسته تو رفته ات، چقدر لاغر شده ای، چقدر خسته ای، اندازه تمام خستگی های تمام عمرت خسته ای، نمی دانستی آن وقت ها، نمیتوانستی حتی حدس بزنی این روزها را، نه که گله و شکایتی بخواهم بکنم، که می دانم همیشه چیز بدتری هم وجود دارد، آن اول ها نمی دانستم اینرا، و...
-
پل سرخِ خونین من!
سهشنبه 28 خردادماه سال 1392 10:08
امروز پل سرخ دوست داشتنی ام لرزید، مکانی بیاد ماندنی، که تمام خاطرات خوب و بدم را در خود جای داده است، حقوق بشر، رضوی و بستنی های سنتی ایرانی اش، زبانسرا و کلاس رفتن های صبحگاهی، میوه های نوبرانه دست چینش، رستوران تاج بیگم، که باید از پل سرخ بگذری تا بهش برسی، بعد بروی روی یکی از تخت هایش بنشینی و قلیانی و چای نعناعی...
-
از خانه تا شرکت!
دوشنبه 27 خردادماه سال 1392 14:37
یادداشت مربوط به تابستان 1386 می شود، زمانی که هنوز تجربیاتم از زندگی در کابل ناتکمیل و ناپخته و خودم خسته و ناامید و بی کس بودم( که البته الآن هم خسته و نا امید هستم فقط بی کس نیستم)، به خودم حق داده بودم در حد نوشتن برای خودم ابراز احساساتی کرده باشم، حالا که وبلاگ دارم اینجا هم می گذارم، ولی این روزها در خیلی ابعاد...
-
بی عنوان!
دوشنبه 27 خردادماه سال 1392 09:17
تنم مور مور می شود، نفس در سینه حبس، نفرت و انزجار از چشمان و صورت و گوش و حتی دهان و بینی ام می بارد، وقتی این پَست ترین موجودی که تابحال دیده ام مقابل دوربین می گوید: ببخشید، دیگر تکرار نمی شود، قول می دهم دیگر شهوتم را روی طفل دو ساله فرو نکنم، تا پاره پاره نشود و امعاء و احشاءش بیرون نریزد بعد ببرم بگذارم لابلای...
-
عطرِ تو...
یکشنبه 26 خردادماه سال 1392 15:43
انگار هزار سال است نیستی، و خانه بی تو یک جوری است، دستپختم مزه نمی دهد، لااقل برای خودم، و صبح های شنبه میان خواب و بیداری بوی ادکلن تو را حس نمی کنم، بوی ادکلن شنبه هایت وقتی بعد از زدنش آرام می بوسیدی ام بی آنکه بیدارم کنی، و بویت بجا می ماند، و بلافاصله بیدار میشدم، شاید دقیقه ای بعد از اینکه رفته بودی، سرشار از...
-
روز رخصتی آخر هفته خود را چگونه گذراندید؟!
یکشنبه 26 خردادماه سال 1392 11:02
روز آخر رخصتی هفته را می گذراندم، صبح زود به جبر عادت بیدار شده و دستی به سر و روی خانه کشیدم، خلوت دلخواسته ای پدید آمده بود، و می خواستم با خیال راحت با خودم باشم، شاید با خودم حرف بزنم، شعر بخوانم، چای بنوشم، که دیدم در می زدند، در را که باز کردم، حاجیه خانم صاحبخانه با حرارت گفت:" خوب گیرت انداختم، امروز صد...
-
بازین چه شورش است؟
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1392 09:35
این چندمین انفجار مهیبی است که اینجا می شنوم، پشت میز کارت نشسته ای که یکباره صدای بلند انفجار و پشت سرش آژیر های خطر ادارات دور و نزدیک گوشت را پر می کند، تن و بدنت سست می شود و یارای حرکت نداری، خیلی ها می گویند عادی شده است این انفجار ها، ولی وقتی زن باشی، و از همسرت دور باشی، و دلت مدام به در و دیوار سینه ات بزند...
-
غیبتانه!
سهشنبه 21 خردادماه سال 1392 14:31
دوست: از بین ده ولادتش فقط 4 فرزندش زنده مانده اند و مابقی در طفولیت مرده اند. من: وای خدای من! آخر چرا باید هی تولید مثل کنند، خب بچه زنده نمی ماند، لااقل به خودشان استراحت بدهند! اصلا" از کجا معلوم دلیل زنده نماندنشان هم به ولادت های بی وقفه و پشت سر همش نبوده باشد!، البته در آن زمان شیوه ها و ابزار پیشگیری از...
-
انتخابات ایران تو رَ چی؟
سهشنبه 21 خردادماه سال 1392 10:19
می روم این وبلاگ های ایرانی را می خوانم و حسرت می خورم، حسرت ِ داشتن یک مشارکت سیاسی پرشورو شعور و با انگیزه در کشور خودم، صبح با دیدن خبر ائتلاف عارف و روحانی در انتخابات روز جمعه ریاست جمهوری از هیجان پر شدم، با همکارم که داستان انتخابات ایران را دنبال می ک رد هم مطرح کردم و نتوانستم برقی که در چشمانم دویده بود را...
-
دستم زیر سنگه!
دوشنبه 20 خردادماه سال 1392 15:17
به یافته های جدیدی از خودم رسیده ام، اینکه دلم تنگ نمیشود دیگر، عادت کرده ام شاید بهش، نمی صرفد برایم، دلتنگ شدن را می گویم، عوضش تا دلت بخواهد نگران می شوم، استرس می گیرم اگر از بستگانم بی خبر بمانم، خدا پدر و مادر اینترنت را بیامرزد، خبر بگیرم زنده و ترجیحا" رو براه باشند به زندگیم می رسم، اگر خوب نباشند هم می...
-
منفی بافی در اول هفته!
یکشنبه 19 خردادماه سال 1392 10:45
نامش را در موبایلم" مادر مهدی" سیو کرده ام، زن بیوه جوانی که مهدی14-15 ساله بزرگترین فرزندش است و از روزی که همسرش را در یک بعد از ظهر تابستان از دست داده، کار می کند تا بتواند چهار فرزندش را به مکتب بفرستد و هزینه های زندگی آنها و مادر پیر همسرش را ت أ مین کند، در یک مکتب خارجی ها کار می کرد، چند وقتی می...
-
زنی سی و دو، سه ساله!
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1392 08:11
از دیروز که سرویس بلاگ اسکای سیستم هایش را دارد آبدیت می کند و صفحه مدیریت ما باز نمیشود هی می آیم تا چیزی بنویسم، یعنی رسما" همان حالت حَذَر و عَجَل است! حالا اینکه بیایم و چه بنویسم را هم نمی دانم، و رسما" الآن که ورد را باز کرده ام و دارم تایپ می کنم کدام سوژه و موضوعی برای ارائه ندارم، یک سری حرف هایی در...
-
مهمان کابل!
دوشنبه 13 خردادماه سال 1392 11:00
دمپایی های توالت رو اگر شستی جوری به دیوار تکیه بده تا خشک بشه، هرگز نباید روی همدیگه بیفتن، سیفون خیلی وقت ها کار نمیکنه، یک آفتابه آب کفایت میکنه برای امحاء دفعیات از توی توالت، شام نخواهیم خورد، میوه و شیر، و خب البته با حضور جناب عالی چای هم، سیگار رو فقط توی اتاق اونوری می کشیدیم اونوقتا، ولی نمیشه برای تو قاعده...
-
بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم!
سهشنبه 7 خردادماه سال 1392 10:33
باز هوای دلم ابری ست، گریه می خواهد، خیلی وقت است، اما تو بگو یک قطره ! نُچ، نداشته ایم، نریخته ایم، بی یار، بی آغوش یارم، باورش برایم مشکل است، چقدر زود عادت کرده ام به در تو گریستن، در سینه تو، های های گریستن، و فشار دست های تو توی موهایم، و نُچ نُچ همیشگی ات که نکن اینطوری، دلم پاره میشود از گریه ات، و من باز...
-
شادیت مبارک باد!
دوشنبه 6 خردادماه سال 1392 16:24
هشت روز نخوردند، زیر آفتاب سوزان خرداد و سوز شب های بهار، زیر پوششی از پتوهای لاغر و پلاستیک های متری، کنار دیواری روبروی خانه ملت افغانستان به صف شدند، نوشتند و نشر کردند، ضعیف تر ها را پشت سر هم بردند و سرم زده باز گرداندند، قوی تر ها سعی کردند روحیه دهند بقیه را، عده ای پشت صحنه بودند، شعار نوشتند، تبلیغ کردند، شمع...
-
همراه شو عزیز، کاین دردِ مشترک هرگز جُدا جُدا در مان نمی شود...
یکشنبه 5 خردادماه سال 1392 09:50
هوا گرم است، این روزها به محض رسیدن به دفتر انگار از صحرای کربلا آمده باشم، تشنه و حلق خشک هستم، تایم نوشیدن چای سبزم به 9 تقلیل یافته، تحمل تشنگی را ندارم، دانشجویان دانشکده علوم اجتماعی اعتراض کرده اند به تبعیض و بی عدالتی، و در تحصن به سر می برند، امروز روز هفتم اعتصاب غذایی شان است، هوا گرم است، از کیفیت اعتصاب بی...
-
سگ ِ درون!
پنجشنبه 2 خردادماه سال 1392 11:11
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA تازگی ها به ادراکات جدیدی از خودم رسیده ام، اینکه علیرغم هارت و پورت های فراوانی که همه جا می کنم خیلی هم آدم سگی هستم، یعنی در بیشتر موارد اینگونه ام، فقط در نوشته ها شاید کمی رعایت ادب و احترام را بکنم، و کمی فقط کمی بعضی وقت ها بخندم، و شاد باشم، زمان هایی که خودم را...
-
نا امید!
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1392 10:59
همکارانم مرد هستند، یکی اش شاید پسر باشد، یعنی منظورم اینست که زن ندارد، پس باید پسر باشد اگر ملاک مرد و پسر بودن را در زن داشتن یا نداشتن بگیریم، یکی شان شبیه جانان موسی زی سخنگوی وزارت خارجه است و یکی شبیه ایمل فیضی سخنگوی ریاست جمهوری، جدی می گویم، تمام قد و قیافه هر دویشان کپی است با این دو شخصی که هر روز در...
-
قانون امحاءحقوق مردان افغان!
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 10:58
زمانی که در حال گرد آوری مطالب و منابع برای شروع به کار پایان نامه ماستری ام بودم، قانون منع خشونت علیه زنان که در آن زمان به تازگی تحت فرمان تقنینی رئیس جمهور تصویب شده بود، از اصلی ترین منابعم بود، همچنین مفتخر بودم که کشور طالب زده و متحجر و قومی قبیله ایِ من علیرغم ایران که حقوقدانان زنش، سالها در زمینه حقوق زنان...
-
خبر تازه!
پنجشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1392 09:32
اسمش خبر تازه است، یک حالت عمومی دارد، یعنی اخبار خوشایند و افتخار آمیز را هم می شود شاملش کرد، اما اینجا، وقتی ناگهان برنامه تلویزیونی یا نشست تحلیلی یا سریال تلویزیونی را قطع میکنند و پرده خبری روی تصویر می آید که نوشته شده، خبر تازه، و بلافاصله گوینده اخبار همان کانال می آید و می گوید، سلام، به خبری که هم اکنون به...
-
از عشق!
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1392 10:18
میان کلی درگیری روحی و روانی ای که با خودت داری، مشکلات و شاید کارهای نکرده و پیچَلَک شده زندگی، در بی نور ترین روزهای زندگی، و وقت هایی که شاید خیلی خیلی خسته ای، و دلت میخواهد برای لحظه ای هم که شده بعضی نقاط کور زندگیت را فراموش کنی و نمیشود، تنها یک نقطه همیشه نورانی آن ته ته ها جایی که خیلی مخصوص است، و خیلی مصون...
-
دیدارهای الکترونیکی!
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1392 11:19
فیس بوک دیگر آن فیس بوک سابق نمانده است، دارد مرحله یکنواخت شدن و کم کم سرازیری را به خود میگیرد، لااقل برای من، حداقل 7 سال است با مقوله فیس بوک آشنا هستم، و از دور و نزدیک برایم دعوتنامه آمده بود ولی هرگز خود را راجستر نکردم، تا زمانیکه بالاخره فراگیرتر شده بود و ما نیز برای امتحان یک چیز تازه به آن روی آوردیم، و...
-
ما ملت پاره پاره!
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1392 10:45
بعضی وقت ها برای بعضی کارها انگار جان می دهیم تا انجامش بدهیم، شروعش سخت است، کلا" زمان می برد تا جا بیفتد قبول بعضی کارها و گفتن بعضی گپ ها، اینترنت دار شدن ما هم از این امور بود، عمری این بستگان خارج ما می گفتند ای افغان ها! همانا بر شماست وصل نمودن تلفن هایتان به اینترنت تا ما را دسترسی آسان تر و بی هزینه تری...
-
غمگینِ گرسنه!
پنجشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1392 10:05
باز کم خوابیده ام، کم خوابیدن و گیجی بعدش بزرگترین نفرت من است در زندگی، و قصدا" امروز ناهار هم نخورده ام، صبحانه هم خیلی کم خوردم، چون دیروز ناهار مفصل و پر کالری ای خورده بودم و دیشب نیز، به افتخار دوست مان، یک جگر مشت درستیده بودم، برای کم خونی خیلی خوب است ولی سنگینی بعد از خورده شدنش روانی کننده است، امروز...